کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پلنگ کوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دژبراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دژپراز، دژبرام› [قدیمی] dožbarāz ۱. بدنما؛ نازیبا.۲. زشتخو.۳. خشمآلود: ◻︎ پلنگ دژبرازی دید در کوه / که شیر چرخ گشت از کینْشْ استوه (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).۴. خامطمع.
-
استوه
لغتنامه دهخدا
استوه . [ اِ / اُ ] (ص ) مانده شده . (برهان ) (مؤید الفضلاء). عاجز. (رشیدی ). وامانده . (رشیدی ) (سروری ). ستوه . (جهانگیری ).بجان آمده . زلّه شده . بتنگ آمده . (برهان ) : پلنگ دژ برازی دید بر کوه که شیر چرخ گشت از کینش استوه . ابوشکور.ز بس کآن سپه ...
-
غالیه کوه
لغتنامه دهخدا
غالیه کوه . [ ی َ ] (اِخ ) از باصفاترین جبال بختیاری و بسیار سبز و خرم و دارای پرندگان و حیوانات شکاری و خرس و پلنگ و در چند نقطه ٔ آن معادن زغال و گوگرد و نفت وجود دارد. درختان مهم آن بادام و بلوط و سرو است . در دامنه ٔ شرقی کوه اشجار کهن دیده می شو...
-
جارو
لغتنامه دهخدا
جارو. (اِخ ) اسم کوهی است طولانی که وصل به خلجستان و بلوک زرند میباشد. از طرف غربی به کوه مخروطی کوچکی موسوم به اوجاق داغی و هم به رودخانه ٔ شور منتهی میشود. از سمت مشرق به کوه معروف به پَتَکی و هم به قریه ٔ آراسج خالصه و رباط مجیب می پیوندد که از بن...
-
فسیله
لغتنامه دهخدا
فسیله . [ ف َ ل َ / ل ِ ] (اِ) گله و رمه و ایلخی اسب و استر و خر باشد وگله ٔ آهو و گاو را نیز گویند. (برهان ) : تازیان و دوان همی آیدهمچو اندر فسیله اسب نهاز. رودکی .فسیله بدان جایگه داشتی چنان کوه تا کوه بگذاشتی . فردوسی .فسیله به بند اندر آورد نیزن...
-
پلنگینه
لغتنامه دهخدا
پلنگینه . [ پ َ ل َ ن َ / ن ِ ] (ص ) از پوست پلنگ . لباس یا جوشنی که از پوست پلنگ کنند : کیومرث شد بر جهان کدخدای نخستین بکوه اندرون ساخت جای سر تخت و بختش برآمد ز کوه پلنگینه پوشید خود با گروه . فردوسی .بدو گفت مردی چو دیو سیاه پلنگینه جوشن از آهن ک...
-
افگن
لغتنامه دهخدا
افگن . [ اَ گ َ ] (نف مرخم ) اندازنده . افگننده . (یادداشت مؤلف ). بیخ افگن ، تاب افگن ، سنگ افگن ، شیرافگن ، کوه افگن ، بساطافگن ، بارافگن ، پرتوافگن ، پس افگن ، پلنگ افگن ، پیل افگن ، خصم افگن ، دست افگن ، زورافگن ، رمزافگن ، سایه افگن و سرافگن از...
-
عمایة
لغتنامه دهخدا
عمایة. [ ع َ ی َ ] (اِخ ) گویند کوهی است مشهور در بحرین . و گویند عمامیة و بذیل دو کوهند در عالیة. و نیز گویند عمایة کوهی است در نجد در بلاد بنی کعب و ازآن ِ حریش و حق و عجلان و قشیر و عقیل . و چون هرچه وارد این کوه شود نام و اثر او از بین میرود، لذا...
-
همشیرگی
لغتنامه دهخدا
همشیرگی . [ هََ رَ /رِ ] (حامص مرکب ) هم شیرگی . همشیر بودن برادر و خواهر یا دو برادر یا دو خواهر از طریق رضاع و شیرخوارگی . || کنایه از سازش و صمیمیت : در دشت و کوه وبیشه به همشیرگی چرندشیرو پلنگ و سرهان ، گور و گوزن و رنگ . سوزنی .من اول شیر بنهادم...
-
شخ
لغتنامه دهخدا
شخ . [ ش َ ] (اِ) کوه باشد که به عربی جبل خوانند. (برهان ) : خرامیدن کبک بینی به شخ تو گویی ز دیبا فکندست نخ . بوشکور.گرازیدن گور و آهو به شخ کشیدند بر سبزه هر جای نخ . فردوسی .بجایی که باشد زیان ملخ وگر تف خورشید تابد به شخ . فردوسی .همه دامن کوه تا...
-
سرحان
لغتنامه دهخدا
سرحان . [ س ِ ] (ع اِ) گرگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گرگ درنده . (غیاث اللغات ). ج ، سراحین . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سِرحال : در دشت و کوه و بیشه بهم شیرکی چرندشیر و پلنگ و سرحان گور و گوزن و رنگ . سوزنی .- ذنب السرحان ؛ صبح کاذب . فج...
-
خائیز
واژهنامه آزاد
منطقه ای خوش آب و هوا در ضلع جنوب شرقی شهرستان تنگستان از استان بوشهر با اقلیمی متفاوت از هوای استان بوشهر با چشمه های آب گوارا با ec بسیار پایین و بافت کشاورزی نزدیک به استان فارس با باغهای مرکبات از ارقام مختلف(لیمو ،بکرایی ،نارنگی ،پرتقال و ..) بص...
-
چهارلنگ
لغتنامه دهخدا
چهارلنگ . [ چ َ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از ایلات بختیاری که خود مشتمل بر پنج طایفه ٔ بزرگ است که عبارتند از: 1- محمود صالح ممزائی (جزء محمود صالح است ). 2- کیورمرسی (که شامل دو طایفه ٔ جانکی گرمسیر و سهونی است ). 3- زلقی . 4- موگوئی . هیهاوند (که شامل پ...
-
رزم دیده
لغتنامه دهخدا
رزم دیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه در جنگهای بسیار شرکت کرده . مجرب در جنگ . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ دیده و آزموده شده در جنگ . (ناظم الاطباء). تجربه دیده در جنگ . (فرهنگ لغات ولف ) : نگهبان دژ رزم دیده هجیرکه با زور و دل بود و با گرز و تیر...
-
خاستن
لغتنامه دهخدا
خاستن . [ ت َ ] (مص )بهمرسیدن . پیدا شدن . (آنندراج ). بعمل آمدن . حاصل شدن . ظهور کردن . مصدر دیگر آن خیزیدن است : بخیزد یکی تندگرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نغام .رودکی .هر آن کینه کز دل بود خاسته نبیندش هرگز کسی کاسته . ابوشکور بلخی .ز دیدار...