کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پلاسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پلاسیدن
/palāsidan/
معنی
پژمرده شدن و از طراوت افتادن گل و گیاه.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: پلاسید
بن حال: پلاس
دیکشنری
wilt, wither
-
جستوجوی دقیق
-
پلاسیدن
فرهنگ فارسی معین
(پَ دَ) (مص ل .) 1 - پژمردن . 2 - فاسد شدن میوه .
-
پلاسیدن
لغتنامه دهخدا
پلاسیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پژمردن برگ و امثال آن . پژمریدن بُقول . ذوی ّ. || رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه . این فعل یک مصدر بیش ندارد.
-
پلاسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) palāsidan پژمرده شدن و از طراوت افتادن گل و گیاه.
-
پلاسیدن
واژهنامه آزاد
(پ َ ، د َ ) مصروف بودن، مشغول بودن، سرگرم کاری بودن
-
جستوجو در متن
-
چیلیسیدَن
لهجه و گویش بختیاری
čilisidan پلاسیدن، پژمرده شدن.
-
پلاسیدنی
لغتنامه دهخدا
پلاسیدنی . [ پ َ دَ ] (ص ) آنچه قابل پلاسیدن باشد. آنچه تواند پلاسید.
-
بلاسیدن
لغتنامه دهخدا
بلاسیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) پلاسیدن . درهم کشیده شدن و شکنج و چین گرفتن پوست میوه . افسرده شدن و خشک گردیدن . (آنندراج ). دارای سطح چین خورده و ناهموار شدن چیزهای گرد و مدور مانند هندوانه . خشک شدن و چین خوردن میوه قبل از رسیدن . (ناظم الاطباء). رجوع ...
-
ورچروکیدن
لغتنامه دهخدا
ورچروکیدن . [ وَ چ ُ دَ ] (مص مرکب )ترنجیدن . (یادداشت مؤلف ). چین افتادن روی چیزی بر اثر خشک شدن یا بر روی انسان بر اثر پیری و لاغری و مانند آن . چروک خوردن . پلاسیدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ذأی
لغتنامه دهخدا
ذأی . [ ذَءْی ْ ] (ع مص ) ذأو. ذأی ابل ِ؛ راندن و دور کردن شتران را. || ذأی بقَل ؛ پژمریدن تره . پلاسیدن سبزی . || ذأی مراءة؛ آرمیدن با او.
-
ذوی
لغتنامه دهخدا
ذوی . [ ذُ ی ی ] (ع مص ) ضعیف و پژمرده شدن . پژمردن . (تاج المصادربیهقی ). پژمریدن ، چنانکه تره . پلاسیدن . پژمرده شدن . (زوزنی ).
-
فلسکیدن
لغتنامه دهخدا
فلسکیدن . [ ف ِ ل ِ دَ ] (مص ) سخت پژمردن . چلسکیدن . پلسکیدن . پلاسیدن . چروک خوردن . (یادداشت مؤلف ). مقابل آماهیدن و آماسیدن . (یادداشت دیگر).
-
ورچلوزیدن
لغتنامه دهخدا
ورچلوزیدن . [ وَ چ ِ دَ] (مص مرکب ) خشک شدن و جمع شدن . پلاسیدن . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). || جوشیدن و نفخ کردن مانند خاکی که سرکه بر آن ریزند. (فرهنگ فارسی معین از یکی بود یکی نبود چ 2 ص 127).
-
چلسکیدن
لغتنامه دهخدا
چلسکیدن . [ چ ِ ل ِ دَ ] (مص ) در تداول عامه ، سخت پژمرده و لاغر و ترنجیده شدن . فلسکیدن . پژمردن . پلاسیدن . پلاسیده شدن . سخت پژمردن . و رجوع به فلسکیدن و چلسکیدگی و چلسکیده شود.
-
ذبب
لغتنامه دهخدا
ذبب . [ ذَ ب َ ] (ع مص ) ذَب ّ. ذبوب . ذَبب ِ شفه ؛ هواسیدن و خوشیدن و پژمریدن لب از تشنگی و جز آن . || ذبب جسم ؛ لاغر شدن تن . || ذبب نبت ؛ پژمریدن گیاه . پلاسیدن سبزه . || ذبب نهار؛ اندک باقی ماندن از روز. || ذبب لون ؛ بگردیدن گونه . متغیر شدن رنگ ...