کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسر فولاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پسر فولاد
لغتنامه دهخدا
پسر فولاد. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) رجوع به ابن فولاد شود.
-
واژههای مشابه
-
پسر پسر
دیکشنری فارسی به عربی
حفيد
-
آقا پسر ،آق پسر
لهجه و گویش تهرانی
خطاب محترمانه به پسر بچه
-
درویش پسر
لغتنامه دهخدا
درویش پسر. [ دَرْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . درویش بچه : هرچند که درویش پسر نغز آیددر چشم توانگران همه چغز آید. ابوالفتح بستی .|| درویش نوجوان : درویش پسر این بشنید. (گلستان سعدی ).
-
شاه پسر
لغتنامه دهخدا
شاه پسر. [ پ ِ س َ ] (ص مرکب ) تعبیری تمجیدآمیز از پسری نیکوخصال و مؤدب به آداب و صفات پسندیده . پسر خوب .
-
پادشه پسر
لغتنامه دهخدا
پادشه پسر. [ دْ / دِ ش َه ْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) شاهزاده . پادشاه زاده . پسر پادشاه : مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دورافتاده . (گلستان ).
-
پسر بکر
لغتنامه دهخدا
پسر بکر. [پ ِ س َ رِ ب َ ] (اِخ ) ابن حمران . بروایت اصح وی مسلم بن عقیل را در کوفه شهید کرده سرش را به پیش عبیداﷲبن زیاد حاکم کوفه برد و تنش را از بام قصر بزیر انداخت . (روضةالشهداء از حبیب السیر جزء 1 از ج 2 در حالات امام حسین علیه السلام ).
-
پسر داود
لغتنامه دهخدا
پسر داود. [ پ ِ س َ رِ وُو ] (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس گوید: این لغت بواسطه نبوّات وارده در عهد عتیق قصد از نسل داود است که سلطنت پایدار مستقبل [ ظ: مستقل ] و با جلالی داشته باشد - انتهی .
-
پسر درغوش
لغتنامه دهخدا
پسر درغوش . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای دربار خضرخان بن طفغاج خان ابراهیم از ملوک ترک خانیه ٔ ماوراءالنهر بوده است . آقای قزوینی حدس میزنند که کلمه ٔ درغوش چنانکه صاحب میزان الافکار شرح معیارالاشعار خواجه ٔ طوسی گفته است لحنی است از درویش . - انتهی .ولی ...
-
پسر رامی
لغتنامه دهخدا
پسر رامی . [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) قَصّار اُمّی . شاید یکی از این دو تصحیف دیگری است و آن نام شاعری است باستانی و از او ابیات ذیل در فرهنگ اسدی شاهد آمده است از جمله : در لفظ قُبا که نام شهری است :پست نشسته تو در قبا و من اینجاکرده ز غم چون رکوک بوق چو...
-
پسر رومی
لغتنامه دهخدا
پسر رومی . [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) نامی است که ابوالفضل بیهقی به علی بن عباس بن الرومی شاعر معروف داده است . رجوع به ابن رومی شود.
-
پسر عباس
لغتنامه دهخدا
پسر عباس . [ پ ِ س َ رِ ع َ ب ب ] (اِخ ) مؤلف مجمل التواریخ (ص 12) عبداﷲبن عباس بن عبدالمطلب را چنین نامیده است . رجوع به ابن عباس شود.
-
پسر کاکو
لغتنامه دهخدا
پسر کاکو. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) فرامرزبن محمدبن دشمنزیاربن کاکویه مکنی به ابی منصور و ملقب به ظهیرالدین از امرای دیالمه ٔ کاکویه . که از 433 تا 443 هَ . ق . در کردستان و اصفهان حکومت میکرد و چون در سال 443 سلاجقه این نواحی را مسخرکردند دیالمه ٔ کاکوی...
-
پسر کاکو
لغتنامه دهخدا
پسر کاکو. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) محمدبن ابوالعباس دشمنزیار کاکویه مکنی به ابی جعفر و ملقب به علاءالدوله از دیالمه ٔ کاکویه صاحب اصفهان و مضافات . وی پسرخال والده ٔ مجدالدولةبن فخرالدوله بود و کاکویه بفارسی خال است . وی در زمان سلطان محمود غزنوی از جان...