کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسرعمو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پسرعمو
/pesar[']amu/
معنی
پسرعم؛ عموزادۀ مذکر؛ پسربرادر پدر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
cousin
-
جستوجوی دقیق
-
پسرعمو
لغتنامه دهخدا
پسرعمو. [ پ ِ س َ ع َ ] (اِ مرکب ) رجوع به پسرعم ّ شود.
-
پسرعمو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] pesar[']amu پسرعم؛ عموزادۀ مذکر؛ پسربرادر پدر.
-
واژههای مشابه
-
پسرعمو یا دختر عمو
دیکشنری فارسی به عربی
ابن العم
-
جستوجو در متن
-
عم زاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'amzāde عموزاده؛ پسرعم؛ پسرعمو.
-
نارتوبا
لغتنامه دهخدا
نارتوبا. (اِ) پسرعمو. (ناظم الاطباء) .
-
ابن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ebn فرزند ذکور؛ پسر.〈 ابنعم: [قدیمی] پسرعمو.
-
ابن العم
دیکشنری عربی به فارسی
پسرعمو يا دختر عمو , پسردايي يا دختر دايي , عمه زاده , خاله زاده
-
cousin
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عمو زاده، خاله زاده، عمه زاده، پسرعمو یا دختر عمو، پسردایی یا دختر دایی
-
اقلی
لغتنامه دهخدا
اقلی . [ اُ ] (ترکی ، اِ) از اُقُل ترکی بمعنی پسر + یاء نشانه ٔ اضافه : عمواقلی ، خال اقلی ، دایقلی ؛ پسرعمو، پسرخاله ، پسردایی . (یادداشت مؤلف ).
-
عمواوغلی
لغتنامه دهخدا
عمواوغلی . [ ع َ اُغ ْ ] (اِ مرکب ) (از: عمو، عم ّ عربی + اوغل ترکی ، پسر + یاء نسبت ) پسرعمو. پسرعم . و در تداول فارسی زبانان ، غالباً عَمقُلی و عموغلی تلفظ شود.
-
پسرعم
لغتنامه دهخدا
پسرعم . [ پ ِ س َ ع َ ] (اِ مرکب ) پسر نیای پدری . عم زاده . پسرعمو. عموزاده . ابن عَم ّ. قِتل . (منتهی الارب ): کلاله ؛ پسران عم دورتر. (منتهی الارب ).
-
ابن عم
لغتنامه دهخدا
ابن عم . [ اِ ن ُ ع َم م ] (ع اِ مرکب ) پسرعمو. (محمودبن عمر ربنجنی ). پسرعم . عموزاده . عم زاده . پسر نیای پدری . (مهذب الاسماء).- ابن عم ّ کلاله ؛ پسر نیای دور. (مهذب الاسماء).- ابن عم ّ لَح ؛ پسر نیای نزدیک . (مهذب الاسماء).
-
عم زاده
لغتنامه دهخدا
عم زاده . [ ع َ دَ / دِ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمو. (ناظم الاطباء). پسرعم . پسر نیای پدری . دخترعمو. دختر نیای پدری : فرستاد کس نزد عم زاده خویش که در طنجه بنهاده بودش ز پیش . اسدی (گرشاسب نامه ص 243).میان دو عم زاده وصلت فتاددو خورشیدسیمای مهترنژاد...