عم زاده . [ ع َ دَ / دِ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمو. (ناظم الاطباء). پسرعم . پسر نیای پدری . دخترعمو. دختر نیای پدری :
فرستاد کس نزد عم زاده خویش
که در طنجه بنهاده بودش ز پیش .
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عم زاده . [ ع َ دَ / دِ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمو. (ناظم الاطباء). پسرعم . پسر نیای پدری . دخترعمو. دختر نیای پدری :
فرستاد کس نزد عم زاده خویش
که در طنجه بنهاده بودش ز پیش .