کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پریشان گفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پراکنده و پریشان
فرهنگ گنجواژه
درهم، پریشان.
-
پریشان و نگران
فرهنگ گنجواژه
ناراحت و پریشان.
-
جمع و پریشان
فرهنگ گنجواژه
اضداد.
-
مُشتاق و پریشان
فرهنگ گنجواژه
حالت عاشق.
-
مضطرب و پریشان
فرهنگ گنجواژه
ناراحت.
-
جستوجو در متن
-
هذر
فرهنگ فارسی معین
(هَ ذَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پریشان گفتن ، سخن باطل گفتن . 2 - (اِ.) سخن بیهوده .
-
drivels
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رانندگان، دری وری سخن گفتن، پریشان گفتن، اب دهان جاری ساختن، از دهن یا بینی جاری شدن
-
driveled
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ریختن، دری وری سخن گفتن، پریشان گفتن، اب دهان جاری ساختن، از دهن یا بینی جاری شدن
-
driveling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رانندگی، دری وری سخن گفتن، پریشان گفتن، اب دهان جاری ساختن، از دهن یا بینی جاری شدن
-
drivel
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رانندگی، گلیز، دری وری سخن گفتن، پریشان گفتن، اب دهان جاری ساختن، از دهن یا بینی جاری شدن
-
هجر
لغتنامه دهخدا
هجر. [ هَُ ] (ع مص ) پریشان گفتن و هذیان گفتن در خواب و بیماری . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (تاج العروس ). هذیان درآینده در خواب و مرض و پریشان گفتن . (منتهی الارب ). پرت و پلا گفتن . هَجر. هجیری . اهجیری . || بیهوده گفتن . (تر...
-
خواب گفتن
لغتنامه دهخدا
خواب گفتن . [ خوا / خا گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیان خواب کردن . حکایت خواب گفتن . || حرفهای نامربوط و پریشان گفتن . خیالات واهی و نادرست بهم بافتن : کنون نزد من چون زنان بسته دست همی خواب گویی بکردار مست .فردوسی .
-
ثرثره
لغتنامه دهخدا
ثرثره . [ ث َ ث َ رَ ] (ع مص ) بسیار گفتن . بیهوده بتکرار حرف زدن . || پراکندن . پریشان کردن . || بسیار خوردن . || آمیختن طعام .
-
هجیری
لغتنامه دهخدا
هجیری . [ هَِ ج ْ جی را ] (ع مص ) هذیان دراییدن در خواب و مرض و پریشان گفتن . || (اِ) خوی و عادت . || حال . (منتهی الارب ).
-
بالاخانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِمر.) ساختمان کوچک با یک یا چند اتاق در قسمت فوقانی خانه و مستقل از آن . ؛ ~ را اجاره دادن کنایه از: عقل سالم نداشتن ، سخنان پریشان و نامربوط گفتن .