کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرگاله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرگاله
/pargāle/
معنی
۱. پارهای از چیزی؛ حصه؛ پاره؛ لَخت.
۲. وصله؛ پینه: ◻︎ ماه تمام است روی دلبرک من / وز دو گل سرخ اندر او پرگاله (رودکی: ۵۲۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
patch, percale
-
جستوجوی دقیق
-
پرگاله
فرهنگ فارسی معین
(پَ لَ) (اِ.) 1 - وصله ، پینه . 2 - پاره ای از هر چیز.
-
پرگاله
لغتنامه دهخدا
پرگاله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) پرکاله . پرغاله . پرگاره . (رشیدی ). وصله ای باشد که بر جامه دوزند. (لغت نامه ٔ اسدی ). کژنه . (لغت نامه ٔ اسدی ). وصله در جامه . پینه و وصله که بر جامه دوزند. (برهان ). فضله ای که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند ...
-
پرگاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرکاله، پرغاله، پژگاله› [قدیمی] pargāle ۱. پارهای از چیزی؛ حصه؛ پاره؛ لَخت.۲. وصله؛ پینه: ◻︎ ماه تمام است روی دلبرک من / وز دو گل سرخ اندر او پرگاله (رودکی: ۵۲۹).
-
جستوجو در متن
-
پرکاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] parkāle = پرگاله
-
پژگاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pažgāle = پرگاله
-
پژگاله
لغتنامه دهخدا
پژگاله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) پرگاله . حصه و بهره و لخت و پاره باشد از هر چیز و پاره و وصله را نیز گویند که بر جامه دوزند و در عربی رقعه خوانند. (برهان قاطع). و رجوع به پرگاله شود و ظاهراً یکی از این دو صورت تصحیف دیگریست . یا صحیح همان پرگاله است ...
-
پینه
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهرک، پرگاله ۲. رقعه، غاز، وصله
-
لوذع
لغتنامه دهخدا
لوذع . [ ل َ ذَ ] (ع ص ) مرد چست تیزخاطر زیرک زودفهم چرب زبان فصیح [که ] گویا پرگاله ٔ آتش است . لوذعی . (منتهی الارب ).
-
کژنه
لغتنامه دهخدا
کژنه . [ ک َ ن َ/ ن ِ ] (اِ) پرگاله و آن وصله بود که بر جامه زنند.(فرهنگ اسدی ). پینه و وصله و پاره را گویند که بر جامه دوزند و به عربی رقعه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). پینه و وصله پاره که بر جامه زنند. (انجمن آرا).
-
دوپیکر
لغتنامه دهخدا
دوپیکر. [ دُ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) مزدوج . مثناة. (یادداشت مؤلف ). || پرگاله .(شرفنامه ٔ منیری ). پاره و لخت . دوپاره : اگر دشمن تو دوپیکرشودسراپا ز تیغت دوپیکر شود. (مؤلف شرفنامه ٔ منیری ). || دوشاخه . دوپر. دوپره : به تیری دوپیکر شکار افکنی ....
-
سلطان بدیعالزمان
لغتنامه دهخدا
سلطان بدیعالزمان . [ س ُ ب َ عُزْ زَ ] (اِخ ) به حسن صورت و سیرت آراسته و به کمال ظاهرو جمال باطن پیراسته . در سخاوت و حق پرستی و در وفا و حق شناسی بی نظیر. در لطافت طبع و پاکیزه روزگاری یکتا. و در هدایت و اسلام بی همتاست ، در کار رزم بکمان داری دلپس...
-
پرکاله
لغتنامه دهخدا
پرکاله . [ پ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) پرگاله . فضله ای بود که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند از هرچه بود و کژنه نیز گویند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). وصله . پینه : ماه تمام است روی کودک من وز دو گل سرخ درو پرکاله (کذا).رودکی (از حاشیه ٔ فره...
-
لوذعی
لغتنامه دهخدا
لوذعی . [ ل َ ذَ عی ی ] (ع ص ) تیزدل . (مهذب الاسماء). تیزیاب . تیزرای . المعی . (نصاب الصبیان ). تیزخاطر. ظریف . زودیاب . به غایت زیرک و زودیابنده ٔ معانی .(غیاث ). سریعالانتقال . مرد چست تیزخاطر زیرک زودفهم چرب زبان فصیح [ که ] گویا پرگاله ٔ آتش اس...
-
معمع
لغتنامه دهخدا
معمع. [ م َ م َ ] (ع ص ، اِ) زن ساخته روزگار بامال که از مال چیزی کسی را ندهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زن تیزخاطر روشن رای ، گویا پرگاله ٔ آتش است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن تیزهوش . روشن رای...