کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرنگ
/parang/
معنی
۱. جوهر شمشیر؛ برق شمشیر.
۲. تیغ جوهردار.
۳. برق و جلا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
brass, gleam, polish, shine
-
جستوجوی دقیق
-
پرنگ
فرهنگ فارسی معین
(پَ رَ) (اِ.) 1 - برق شمشیر. 2 - شمشیر جوهردار.
-
پرنگ
لغتنامه دهخدا
پرنگ . [ پ َ / پ ِ رَ ] (اِ) فروغ وبرق شمشیر و تیغ جوهردار را گویند و بعربی فرند خوانند به کسر فاو را. (برهان ). سفسقةالسیف . (منتهی الارب ). پَرَند. رُبد. جوهر. گوهر. || رونق و جلا و تلألؤ و برق هر چیز: تلویح ؛ پرنگ دادن جامه را. (منتهی الارب ). د...
-
پرنگ
لغتنامه دهخدا
پرنگ . [ پ ِ رِ / رَ ] (اِ) برنج و آن فلزی است مرکب از مس و روی .
-
پرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرند، پرند› [قدیمی] parang ۱. جوهر شمشیر؛ برق شمشیر.۲. تیغ جوهردار.۳. برق و جلا.
-
پرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pereng = برنج۲
-
پرنگ
لهجه و گویش تهرانی
اثر خیش روی زمین
-
جستوجو در متن
-
فرند
لغتنامه دهخدا
فرند. [ف ِ رِ ] (معرب ، اِ) جامه است . معرب پرنگ . (منتهی الارب ). نوعی جامه ، معرب پرند فارسی . (اقرب الموارد).
-
سفسقة
لغتنامه دهخدا
سفسقة. [ س َ س َ ق َ ] (ع اِ) راه برروی شمشیر. ج ، سفاسق . (مهذب الاسماء). پرند تیغ و گفته اند طرائق آن که در آن پرند بود. (از اقرب الموارد). پرنگ تیغ با خطوط و طرائق که در آن پرنگ یا آنچه میان دو خط روی آن است به درازا. (منتهی الارب ). || (مص ) سرگی...
-
ولوال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] valvāl بانگوفریاد کردن به گریه و زاری: ◻︎ ذکری ز خدنگ تو و زلزال به سقسین / حرفی ز پرنگ تو و ولوال به بلغار (قاآنی: ۳۵۴).
-
برند
لغتنامه دهخدا
برند. [ ب َ رَ / ب ِ رَ ] (معرب ، اِ) فروغ شمشیر و جوهر آن ، معرب پرنگ . (از منتهی الارب ). جوهر و آب شمشیر، و آن لغتی است در «فرند» و گویند معرب است . (از المعرب جوالیقی ). || سیف برند؛ شمشیر که برآن نشان قدیم باشد، و تیغ جوهردار. (منتهی الارب ).
-
برنج
لغتنامه دهخدا
برنج . [ ب ِ رِ ] (معرب ، اِ) معرب پرنگ که به هندی پتیل گویند و آن مس و جست (؟) ممزوج باشد. (غیاث ). به تازی آنرا اَرزیز نامند، و ترجمه ٔ «شبله » که به هندی کافسه و بتیل گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). شَبَه .(بحر الجواهر). ترکیبی از بعض فلزات برنگ زرد که...
-
تلویح
لغتنامه دهخدا
تلویح . [ ت َل ْ ] (ع مص ) گرم کردن چیزی به آتش .(تاج المصادر بیهقی ). گرم گردانیدن به آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بگردانیدن آفتاب و آتش ، گونه ٔ چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سوختن آفتاب رنگ روی ...
-
پرند
لغتنامه دهخدا
پرند. [ پ َ رَ ] (اِ) جامه ٔ ابریشمین بی نقش و ساده . فرند. (رشیدی ). ابریشمینه ٔ سیاه بهترینش ختائی . حریر. حریر ساده . (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (برهان ) (غیاث اللغات ). بافته ٔ ابریشمی . (برهان ) (غیاث اللغات ). پَرن . پَرنا. حریر ساده یعنی پرنی...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...