کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرفن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرفن
/porfan/
معنی
۱. پرهنر.
۲. پرحیله؛ مکار؛ حیلهگر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
dexterous
-
جستوجوی دقیق
-
پرفن
لغتنامه دهخدا
پرفن . [ پ ُ ف َ / پ ُ ف َن ْ ن ] (ص مرکب ) سخت مکّار و حیله گر. مُحیل . مکّار. محتال : از غمزه تیر دارد و از ابروان کمان آن دلفریب نرگس جادوی پرفنش .سوزنی .
-
پرفن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] porfan ۱. پرهنر.۲. پرحیله؛ مکار؛ حیلهگر.
-
جستوجو در متن
-
پرهنر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porhonar ۱. کسی که دارای هنر بسیار است؛ هنرمند؛ پُرفَن.۲. دانا.
-
پرهنر
فرهنگ فارسی معین
(پُ. هُ نَ) (ص مر.) 1 - پرفضیلت . 2 - پرفن ، پرحیله .
-
پرفند
لغتنامه دهخدا
پرفند. [ پ ُ ف َ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، پرفن . محیل . مکّار. محتال .
-
شیراندام
لغتنامه دهخدا
شیراندام . [ اَ ] (ص مرکب ) جوانی که دارای سینه ٔ پهن و کمر باریک باشد.(از آنندراج ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) : باز دل برده ز من پرفن باتدبیری شیراندام بتی نوچه ٔ کشتی گیری . میرنجات (از آنندراج ).کدام دل که نشد صید این سیه چشمان فغان ز هند و غزالان...
-
بابائی
لغتنامه دهخدا
بابائی . (حامص ) دعوی خودنمائی و کمال نمودن : بسکه موزونی بابائی مسلم داردت از مضامین خوش بابافغانی خوشتری . تأثیر (از آنندراج ).محمدسعید اشرف گوید:مباش ایمن ز انداز حریف پرفن شیطان که آدم روی دستش خورد با آن قدر و بابائی . (از آنندراج ).(مجموعه ٔ م...
-
هزاربیشه
لغتنامه دهخدا
هزاربیشه . [ هََ / هَِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) جعبه ای که در آن بشقاب و استکان و قوری و کارد و چنگال و قنددان و چای دان و غیره هر یک جای مخصوص دارد و در سفرهابه کار رود. صندوقچه ٔ سفری که خانه های مختلف برای جا دادن خوردنیها و ادوات لازمه ٔ گوناگون دا...
-
امینی مشهدی
لغتنامه دهخدا
امینی مشهدی . [ اَ نی ِ م َ هََ ] (اِخ ) حسن ... در آتشکده ٔ آذر بیگدلی (چ شهیدی ص 88) و تذکره ٔ صبح گلشن (چ هند ص 42) جزء شاعران قلمداد شده . صاحب آتشکده نویسد:بجودت طبع موصوف و بشعرشناسی معروف است . از اوست :دل مرا کشته ٔ آن غمزه ٔ پرفن میخواست للَ...
-
امانتدار
لغتنامه دهخدا
امانتدار. [ اَ ن َ ] (نف مرکب ) امین و استوار. (ناظم الاطباء). کسی که امانت نگاه دارد. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که دارای صفت امانت باشد و هرچه به او سپارند بدون کسر و نقصان بازدهد،و هرچه به او گویند اعاده ٔ آن در هیچ جا و هیچوقت جایز نداند و روا نشما...
-
مکار
لغتنامه دهخدا
مکار. [ م َک ْ کا ] (ع ص ) فریبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار فریبنده و پرمکر و پرحیله و فریبنده و غدار و عیار. (ناظم الاطباء). بسیار مکر. مَکور. (از اقرب الموارد). محیل . گربز. بسیار حیله گر. غَرّار. چاره گر. پرفن . (یادداشت به خط مرحوم دهخد...
-
فن
لغتنامه دهخدا
فن . [ ف َن ن ] (ع اِ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گونه . ج ، افنان ، فنون . (منتهی الارب ). نوع از چیزی ، و توسعاً به معنی صناعة و علم و قسم سخن به کار رود. (از اقرب الموارد). || سرود و آواز طرب انگیز. (منتهی الارب ). نغمه . راه . || فریب ....
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . (اِ) شوهر. (برهان ) (غیاث ) (جهانگیری ). زوج . حلیل . (مهذب الاسماء). میره . جفت . همسر. شو. مرد که زنی در قباله ٔ نکاح دارد : شوی بگشاد آن فلرزش خاک دیدبانگ زد زن را و گفتش ای پلید. رودکی .جوان زن چو بیند جوانی هژیربه نیکی نیندیشد از شوی پیر. ...
-
غمزه
لغتنامه دهخدا
غمزه . [ غ َ زَ / زِ ] (ع مص ، اِمص ) غمزة. رعنایی بود و چشم برهم زدن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رعنایی چشم و برهم زدن چشمک باشد و پندارم تازی است . (فرهنگ اسدی چ پاول هورن ). چشم برهم زدن و رعنایی باشد به کرشمه . (فرهنگ اوبهی ). حرکت چشم و مژه...