کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرخون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرخون
/porxun/
معنی
بسیارخونآلود؛ خونبار؛ خونین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرخون
لغتنامه دهخدا
پرخون . [ پ ُ ] (ص مرکب ) خون آلود : بدیدند پرخون تن شاه راکجا خیره کردی رخ ماه را. فردوسی . || کنایه است از دردمند : همه در هوای فریدون بدندکه از جور ضحاک پرخون بدند. فردوسی .دل طوس پرخون و دیده پرآب بپوشید جوشن هم اندر شتاب . فردوسی .ز خیمه برآورد ...
-
پرخون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porxun بسیارخونآلود؛ خونبار؛ خونین.
-
جستوجو در متن
-
دموی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به دَم) [عربی: دمویّ] (طب قدیم) damavi پُرخون.
-
پرخونی
لغتنامه دهخدا
پرخونی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پرخون .
-
trabeculae corporum cavernosorum penis
تورتیغههای جسم غاری آلت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی، علوم تشریحی] بافتی متشکل از دستههای پرشماری از تاربافههای ماهیچهای (cords of fibromuscular) در سراسر جسم غاری آلت مردانه که پرخون شدن آن باعث نعوذ میشود
-
شیرو
لغتنامه دهخدا
شیرو. (اِخ ) نام یک پهلوان معاصر با گشتاسپ . (فرهنگ لغات ولف ) : بیامد پس آزاده شیرو چو گرددلش گشت پرخون و رخساره زرد.فردوسی .
-
کوچه ٔ گلبار
لغتنامه دهخدا
کوچه ٔ گلبار. [ چ َ / چ ِ ی ِ گ ُ ] (اِخ ) نام محله ای از اصفهان . (آنندراج ) : کی بهند از هوس سیر صفاهان تنهازخم پرخون دلم کوچه ٔ گلبار نبود.عبداللطیف خان تنها (از آنندراج ).
-
سرواله
لغتنامه دهخدا
سرواله . [ س ِرْ ل َ ] (معرب ، اِ) پایجامه : دایم الحیض عجوزی است که سرواله ٔ اوتا به نیفه چو دل کینه ورش پرخون است . شرف الدین شفایی (از آنندراج ).رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
بسمل شده
لغتنامه دهخدا
بسمل شده . [ ب ِ م ِش ُ دَ ] (ن مف مرکب ) ذبح شده . کشته شده : از مصحف روی تو به پیشانی پرخون بسمل شده ٔ تیغ تو صد بسمله دارد.علی خراسانی (از آنندراج ).
-
پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pušide ۱. نهفته؛ پنهان: ◻︎ درد دل پوشیده بهتر تا جگر پرخون شود / به که با دشمن نمایی حال زار خویش را (سعدی۲: ۳۱۲).۲. درپرده.۳. دربرشده.〈 پوشیده داشتن: (مصدر متعدی) پنهان داشتن؛ پنهان کردن؛ نهفتن.
-
اسکندر
لغتنامه دهخدا
اسکندر. [ اِ ک َ دَ] (اِخ ) ابن پولیس پرخون . کاساندر از سرداران مقدونیه آنگاه که قدرتی بدست آورد و قشون نیرومند جمع کردبقصد اسکندر پسر پولیس پرخون بطرف یونان راند، زیرایگانه کسی که لشکری داشت او بود و کاساندر میخواست منازعی نداشته باشد. او از تِسّال...
-
دموی
لغتنامه دهخدا
دموی . [ دَ م َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دم . خونی : اسهال دموی . (یادداشت مؤلف ). خونین و پرخون . (ناظم الاطباء) : و نیز از بیماری دموی و صفرایی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباءعراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه ). || آنکه خون زیاد به تن دارد...
-
شبگون
لغتنامه دهخدا
شبگون . [ ش َ ] (ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است . (برهان ). شبرنگ .(آنندراج ). سیاه و تار. (ناظم الاطباء) : هوا زین جهان بود شبگون شده زمین سربسر پاک پرخون شده . دقیقی .پری چهره گفت سپهبد شنودز سر شعر شبگون همی برگشود. فردوسی .هوا تیره ...
-
کاین
لغتنامه دهخدا
کاین . [ کین ] (موصول + ضمیر / ص ) کین . مخفف که این (که + این ) : همی گفت کاین رسم گهبذ نهاداز این دل بگردان که بس بد نهاد. ابوشکور.چنین گفت کاین پادشاهی مراست بر این بر شما پاک یزدان گواست . فردوسی .گمانند کاین بیشه پرخون شودز دشمن زمین رود جیحون ش...