کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرخاش خر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرخاش خر
/parxāšxar/
معنی
خریدار جنگ؛ جنگاور؛ جنگجو؛ دلیر؛ پرخاشجو: ◻︎ برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرخاش خر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] parxāšxar خریدار جنگ؛ جنگاور؛ جنگجو؛ دلیر؛ پرخاشجو: ◻︎ برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).
-
واژههای مشابه
-
پرخاش کردن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - بحث کردن ، منازعه کردن . 2 - عتاب کردن ، درشتی کردن .
-
پرخاش دیده
لغتنامه دهخدا
پرخاش دیده . [ پ َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رزم دیده . جنگ دیده . از کار جنگ برآمده . از کار درآمده در جنگ . جنگ آزموده : سپه را بیاراست و خود برنشست یکی گرز پرخاش دیده به دست .فردوسی .
-
پرخاش ساز
لغتنامه دهخدا
پرخاش ساز. [ پ َ ] (نف مرکب ) پرخاشجوی . آماده ٔ جنگ : بصید هزبران پرخاش سازکمند اژدهائی دهن کرده باز.سعدی .
-
پرخاش کیش
لغتنامه دهخدا
پرخاش کیش . [ پ َ ] (ص مرکب ) رزم آور. شجاع . دلیر. پرخاشخر. پرخاشجوی : بگویش که ما راچه آمد به پیش ازین نامور مرد پرخاش کیش .فردوسی .
-
پرخاش جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پرخاشجوی› [قدیمی] parxāšju جنگجو؛ ستیزهجو؛ جنگاور: ◻︎ به کشتیّ و نخچیر و آماج و گوی / دلاور شود مرد پرخاشجوی (سعدی۱: ۷۵).
-
پرخاش جویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] parxāšjuy(')i جنگجویی.
-
پرخاش ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] parxāšsāz آمادۀ جنگ؛ پرخاشجو: ◻︎ به صید هزبران پرخاشساز / کمند اژدهای دهن کرده باز (سعدی۱: ۱۳۸).
-
پرخاش کیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parxāškiš آنکه همیشه در جنگ و پیکار است؛ جنگجو؛ پرخاشجو: ◻︎ بگویش که ما را چه آمد به پیش / از این نامور مرد پرخاشکیش (فردوسی۲: ۱۰۳۷).
-
پرخاش کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تشاجر
-
خشم و پرخاش
فرهنگ گنجواژه
تندی.
-
واژههای همآوا
-
پرخاشخر
فرهنگ فارسی معین
(پَ خَ) (ص فا.) جنگجو، ستیزه جو.
-
پرخاشخر
لغتنامه دهخدا
پرخاشخر. [ پ َ خ َ ] (نف مرکب ) جنگجوی . رزم آزما. جنگ آور. جنگی . شجاع . پرخاشجوی . دلیر. جنگجو. نزاع طلب . رزمجو. ستیزه جو. فتنه جو. ستیزه جوی . فتنه جوی . هنگامه طلب . خروس جنگی . غوغائی . معربد. شرس . عربده جو. و خریدار جنگ . (برهان ) : چو الیاس ...