کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هوائي
دیکشنری عربی به فارسی
بادي , هوايي , هوادار , پرباد , کار کننده باهواي فشرده , داراي چرخ يا , لا ستيک بادي
-
نی انبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) ney[']ambān نوعی نی که به انبان پرباد متصل است و با فشاری که به انبان وارد میکند نواخته میشود؛ نایمشکک؛ خیکنای.
-
جاله
لغتنامه دهخدا
جاله . [ ل َ ] (اِ) چیزی باشد که از چوب و علف برهم بندند و چند مشک پرباد بر آن نصب کنند و برآن نشسته از آبهای عمیق بگذرند. (برهان ). کلک در دزفولی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چند پوست گاو پرباد که بر آن چوب و علف برهم بندند و برآن نشسته از آبهای ...
-
اجثئلال
لغتنامه دهخدا
اجثئلال . [ اِ ث ِءْ ] (ع مص ) واخیدن مرغ پر و موی خود را: اِجثأل ّ الطائر؛ پرباد کردپرها را و برافراشت . و اجثأل ّ الرّیش ؛ پرباد و برافراشته شد پر. (منتهی الارب ). || اِجْثأل ّ النبت ؛ دراز شد و درهم پیچید یا این قدر بالید که در دست توان گرفت . ...
-
کیلان
لغتنامه دهخدا
کیلان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) بوتیمار. (ناظم الاطباء). ماهیخوار. حواصل . (از اشتینگاس ). || فتق و دبه خایه و خایه ٔ آماسیده . || هر چیز خشک پرباد. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
باد دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bāddār ۱. پرباد؛ دارای باد: لاستیک باددار.۲. بادآور؛ نفخآور.۳. دارای ورم؛ آماسکرده.۴. [مجاز] شخص متکبر و خودپسند.
-
پر از خود
لغتنامه دهخدا
پر از خود. [ پ ُ اَ خوَد / خُدْ ] (ص مرکب ) متکبر. پرمدّعا. پراِدعا. مختال . مغرور. خودپسند. کله پرباد : تو از خود پری زان تهی میروی .سعدی .
-
حوفلة
لغتنامه دهخدا
حوفلة. [ ح َ ف َ ل َ ] (ع مص ) منتفخ و پرباد گردیدن سر نره . || (اِ) سر نره . (منتهی الارب ). حشفة.
-
باددار
لغتنامه دهخدا
باددار. (نف مرکب ) پرباد و آماس کرده . (برهان ). نفاخ . منفخ . نفخ آور. پرباد. آماس کرده و آماسیده . (ناظم الاطباء).- غذاهای باددار، غذا یا داروئی باددار ؛ آنچه تولید نفخ کند: شلغم و چغندر و کلم باد دارند. رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود. || مردم بی تع...
-
کوس وار
لغتنامه دهخدا
کوس وار. (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند کوس . چون کوس . همچون طبل پرباد : قوس قزح قوس وار عالم فردوس وارکبک دری کوس وار کرده گلو پر ز باد.منوچهری .
-
لنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لفج› [قدیمی] lonj لب؛ لپ؛ دو طرف دهان از بیرون: ◻︎ نه همه کار تو دانی نه همه زور تو راست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۵).
-
زابغر
لغتنامه دهخدا
زابغر. [ غ ُ ] (اِ) آن باشد که کسی دهان خود را پرباد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ). و آن را بترکی آپوق گویند. (آنندراج ). و رجوع به زابگر، زبغر و زبگر شود.
-
نت
لغتنامه دهخدا
نت . [ ن َت ت ] (ع مص ) پرباد گردیدن منخرین و منتفخ شدن آن از خشم . (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). نتیت . (معجم متن اللغة). رجوع به نتیت شود.
-
مقدحر
لغتنامه دهخدا
مقدحر. [ م ُ دَ ح ِرر ] (ع ص ) آماده ٔ بدی و جنگ و دشنام دادن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد آماده ٔ دشنام و بدی که پیوسته خشمناک و بینی پرباد باشد. (ناظم الاطباء).
-
مقذحر
لغتنامه دهخدا
مقذحر. [ م ُ ذَ ح ِرر ] (ع ص ) مرد آماده ٔ دشنام و بدی را که پیوسته خشمناک و بینی پرباد باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقذعر. (اقرب الموارد). مقدحر. و رجوع به مقدحر شود.