کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرآژنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرآژنگ
/por[']āžang/
معنی
پرچینوچروک: ◻︎ تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار / بداندیش را چهره بیرنگدار (فردوسی: ۶/۲۶۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پرچین، پرشکن ≠ صاف
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرآژنگ
واژگان مترادف و متضاد
پرچین، پرشکن ≠ صاف
-
پرآژنگ
لغتنامه دهخدا
پرآژنگ . [ پ ُ ژَ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکنج . پرشکن . پرنورد : بماند ستم دلتنگ بخانه در چون فنگ ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ . حکاک .بدان کاخ بنشست بوزرجمهربدید آن پرآژنگ چهر سپهر. فردوسی .بیامد نهم روز بوزرجمهرپر از آرزو دل پر آژنگ چهر. فردوس...
-
پرآژنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] por[']āžang پرچینوچروک: ◻︎ تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار / بداندیش را چهره بیرنگدار (فردوسی: ۶/۲۶۰).
-
جستوجو در متن
-
پرشکن
واژگان مترادف و متضاد
پرآژنگ، پرتاب، پرچین، پرشکنج ≠ صاف
-
پرنورد
لغتنامه دهخدا
پرنورد. [ پ ُن َ وَ ] (ص مرکب ) پرچین و پرشکنج . پرآژنگ . پرشکن .
-
آژنگ
لغتنامه دهخدا
آژنگ . [ ژَ ] (اِ) چین . شکن . شکنج . انجوغ . نَوَرد. ترنجیدگی که بر اندام افتد از خشم یا پیری و یا بیماری : بماندستم چون فنگ در این خانه و دلتنگ ز سرما شده چون نیل سر وروی پرآژنگ . حکاک .دلی را پر از مهر دارد سپهردلی پر ز کین و پرآژنگ چهر. فردوسی .چ...
-
پرشکنج
لغتنامه دهخدا
پرشکنج . [ پ ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکن . پرآژنگ . پرنورد. پرانجوغ . || مجعد (موی ).
-
بوزرجمهر
لغتنامه دهخدا
بوزرجمهر. [ زَ م ِ ] (اِخ ) نام وزیر انوشیروان . (از فهرست ولف ). بزرگمهر. (فرهنگ فارسی معین ) : برفتند یکسر پرآژنگ چهربیامد بر شاه بوزرجمهر. فردوسی .بیامد نهم روز بوزرجمهرپر از آرزو دل پرآژنگ چهر. فردوسی .رجوع به بزرجمهر و بزرگمهر شود.
-
نصرت یافتن
لغتنامه دهخدا
نصرت یافتن . [ ن ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) فاتح شدن . ظفریافتن . پیروز آمدن . فتح کردن : زی تو آید عدو چو نصرت یافت کرده دل تنگ و روی پرآژنگ .ناصرخسرو.
-
آژنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اژنگ، آزنگ› [قدیمی] 'āžang چین و چروکی که در چهره یا بین دو ابرو به دلیل پیری یا خشم پیدا شود: ◻︎ بزرگواری و کردار او و بخشش او / ز روی پیران بیرون همیبرد آژنگ (فرخی: ۲۰۹)، ◻︎ هرکجا بیندم از دور کند / چهره پرچین و جبین پرآژنگ (ایرجمیرزا:...
-
فنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fang ۱. (زیستشناسی) = زالو: ◻︎ بماندستم دلتنگ به خانه در چو فنگ / ز سرما شده چون نیل و سر و روی پرآژنگ (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۷).۲. [مجاز] بیچاره؛ درمانده؛ بینوا.
-
پرشکن
لغتنامه دهخدا
پرشکن . [ پ ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) سخت مُجعد. پرچین . پرآژنگ . پرشکنج . بسیارنورد. پرانجوغ : ای عهد من شکسته بدان زلف پرشکن باز این چه سنبل است که سر برزد از سمن . فرخی .چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن وَه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند. حافظ. ||...
-
فرب
لغتنامه دهخدا
فرب . [ ف َ رَ ] (اِخ ) از جمله ٔ شهرهاست و نواحی علیحده دارد و از لب جیحون تا فرب یک فرسنگ است و چون آب خیزد نیم گردد و گاه باشد که تا فرب آب جیحون رسد. فرب مسجد جامع بزرگ دارد و دیوارها و سقف آن از خشت پخته کرده اند چنانکه در وی هیچ چوب نیست و در و...
-
دژم کرده
لغتنامه دهخدا
دژم کرده . [ دُ ژَ / دِ ژَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اندوهگین ساخته و غمگین کرده . رجوع به دژم کردن شود.- دژم کرده چشم ؛ گریان و غمزده : خبر یافت آمد دژم کرده چشم بدان چاکران بانگ برزد بخشم . اسدی .- دژم کرده روی ؛ افسرده و پرآژنگ و تیره روی : جوا...