کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پذیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تلوث پذیر
لغتنامه دهخدا
تلوث پذیر. [ ت َ ل َوْ وُ پ َ ] (نف مرکب ) چرکین و آلوده شده . (ناظم الاطباء).
-
جان پذیر
لغتنامه دهخدا
جان پذیر. [ جام ْ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ جان . آنکه یا آنچه جان در آن جایگزین شود. تن . بدن : دگر باره پرسید هندوی پیرکه جان چیست در پیکر جان پذیر.نظامی .
-
حق پذیر
لغتنامه دهخدا
حق پذیر. [ ح َ پ َ ](نف مرکب ) قبول کننده ٔ حق . پذیرنده ٔ حق : به یک ندم برهاند حق ار بود یکدم زبان و سینه ٔ حق گوی و حق پذیر مرا.سوزنی .
-
دین پذیر
لغتنامه دهخدا
دین پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ دین : همه دین پذیر و همه هوشیارهمه از در یاره و گوشوار. دقیقی .یکی نامه بنوشت خوب و هژیرسوی نامور خسرو دین پذیر. دقیقی .چون شوند آن قوم از من دین پذیرکار ایشان سر بسر شوریده گیر.مولوی .
-
درمان پذیر
لغتنامه دهخدا
درمان پذیر. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) درمان پذیرنده . علاج شدنی . خوب شدنی . چاره کردنی . مقابل درمان ناپذیر. مداوا کردنی : دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست ازجان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست . خاقانی .رجوع به درمان شود.
-
رامش پذیر
لغتنامه دهخدا
رامش پذیر. [ م ِ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف رامش پذیرنده . شاد. مسرور. خوشحال . پذیره ٔ رامش . قبول کننده و برتابنده ٔ طرب و عشرت . ملایم . بارامش : انوشه بزی شاد و رامش پذیرکه بخت بداندیش تو گشت پیر.فردوسی .
-
راوق پذیر
لغتنامه دهخدا
راوق پذیر. [ وَ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف راوق پذیرنده . صافی پذیر. که تصفیه شدن را پذیرد.که صاف گردیدن را قبول کند. پالایش پذیر : سوم بخش از آن آب راوق پذیرکه هستش ز راوق گری ناگزیر.نظامی .
-
راه پذیر
لغتنامه دهخدا
راه پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) مقابل راهنمای . (یادداشت مؤلف ). که راه و طریقی بپذیرد : آگاه باش که درازی و کوتاهی افتد برانگیختن را از بهر یافتن متعلم راه پذیر از عالم راهنمای ... (کشف المحجوب سجستانی ).
-
رنگ پذیر
لغتنامه دهخدا
رنگ پذیر. [ رَ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه رنگ پذیرد. آنکه یا آنچه رنگ بردارد. رجوع به رنگ پذیرفتن و رنگ برداشتن و رنگ گرفتن شود.
-
راحت پذیر
لغتنامه دهخدا
راحت پذیر. [ ح َ پ َ ] (نف مرکب ) آرام گیر. (آنندراج ). پذیرنده ٔ راحت . آسایش پذیر : چون ز دست راد تو خلق جهان در راحتنددست خود بر پای خود نه تا شود راحت پذیر.سوزنی .
-
راستی پذیر
لغتنامه دهخدا
راستی پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) این کلمه را در مقابل لغت رِکتی فیابل پذیرفته اند. (مجموعه ٔ اصطلاحات علمی ج 1 ص 16).
-
رقم پذیر
لغتنامه دهخدا
رقم پذیر. [ رَ ق َ پ َ ] (نف مرکب ) که پذیرای رقم شود. که قبول رقم کند. که قابلیت رقم پذیری دارد. رجوع به رقم در معانی متداول در فارسی شود. || قابل تحریر. (ناظم الاطباء).
-
رغبت پذیر
لغتنامه دهخدا
رغبت پذیر. [ رَ / رِ ب َ پ َ ] (نف مرکب ) رغبت پذیرنده . || (ن مف مرکب ) مورد میل و رغبت . که میل و رغبت آدمی آن را بپذیرد : نگفت آنچه رغبت پذیرش نبودهمان گفت کز وی گزیرش نبود.نظامی .
-
سخن پذیر
لغتنامه دهخدا
سخن پذیر. [ س ُ خَم ْ پ َ ] (نف مرکب ) سخن شنو : تن گور توست خشم مگیر از حدیث مازیرا که خشم گیر نباشد سخن پذیر.ناصرخسرو.
-
سوهان پذیر
لغتنامه دهخدا
سوهان پذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) سوهان پذیرنده . که سوهان را قبول کند. رجوع به سوهان شود.