کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پختنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پختنی
/poxtani/
معنی
۱. قابل پختن؛ درخور طبخ.
۲. غذای پخته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پختنی
لغتنامه دهخدا
پختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور طبخ . سزاوار پختن . || مطبوخ . طبیخ . مقابل حاضری . || پختنی ساختن ؛ اطباخ . (تاج المصادر بیهقی ).
-
پختنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) poxtani ۱. قابل پختن؛ درخور طبخ.۲. غذای پخته.
-
جستوجو در متن
-
حاضری
واژگان مترادف و متضاد
ماحضر ≠ پختنی
-
culinary
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آشپزی، پختنی، مربوط به اشپزخانه، اشپزخانهای
-
بیات
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص .) فاقد تازگی (در مورد مواد پختنی ).
-
کفگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kafgir آلتی سوراخسوراخ و دستهدار برای گرفتن کف روی پختنیها یا ظرف کردن غذا؛ کفچه؛ کفلیز؛ کفچلیز؛ کفچلیزک؛ کفچلیزه.
-
ناپختنی
لغتنامه دهخدا
ناپختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل پختن نیست . که پختنی نیست . || غیرمطبوخ . که پخته نیست . نپختنی . حاضری . غذائی که به پختن احتیاج نداشته باشد.
-
مطبخ
لغتنامه دهخدا
مطبخ .[ م ُطْ طَ ب ِ ] (ع ص ) آنکه پخت می کند و پختنی میسازد. || آنکه دیگ برمی نهد. (ناظم الاطباء).
-
فنج
لغتنامه دهخدا
فنج . [ ف َ ] (معرب ، اِ) معرب فنگ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : برگ فنج که به تازی بنج گویند اندر شراب انگوری پخته ، پختنی برچشم نهادن علاجی سودمند است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
ملغوس
لغتنامه دهخدا
ملغوس . [ م ُ ل َ وَ / م َ ] (ع ص ) پیه خام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پختنی که نپخته باشد و گویند: طعام مُلَهْوَج و مُلَغْوَس و لحم مُلَغْوَس لم ینضج . (از اقرب الموارد).
-
تفایا
لغتنامه دهخدا
تفایا. [ ت َ ] (ع اِ) نوعی از غذای پختنی که ترکیب یافته است از گوشت و آب و ادویه و پرسیاوشان و نمک و در «تفایا الخضراء» پرسیاوشان «تر» است و در حالیکه در «تفایا البیضاء« »خشک » میباشد. (از دزی ج 1 صص 147-148).
-
اطباخ
لغتنامه دهخدا
اطباخ . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) پخته گردیدن ، یقال : طبخه فاطبخ . (منتهی الارب ). پخته گردیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در لسان العرب چنین است :طَبخ َ القِدر و اللحم ... و اطبخه (و این اخیر از سیبویه است ) فانطبخ و اطبخ ؛ ای اتخذ طبیخاً. و در متن اللغ...
-
خوراک
لغتنامه دهخدا
خوراک . [ خوَ / خ ُ ](اِ مرکب ) قوت . طعام . (ناظم الاطباء). غذا. (یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه مرکب از «خور» بمعنی خورش و «َاک » کلمه ٔ مفید معنی نسبت است . (از غیاث اللغات ).- هم خوراک ؛ هم غذا. کسی که با دیگری طعام میخورد. || توشه . ذخیره . تدار...
-
دود و دم
لغتنامه دهخدا
دود و دم . [ دُ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دم و دود. دود و بخار. ایجاد دود و بخار. کنایه است از آتش روشن کردن و دود به راه انداختن به نشانی طبخ غذا: در آشپزخانه ٔ فلان دود و دمی نیست ؛نشانی از غذا و طبخ آن نیست . (از یادداشت مؤلف ).- دود و دمی به ...