کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پایچه
/pāyče/
معنی
= پاچه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پایچه
فرهنگ فارسی معین
(چِ) (اِمصغ .) نک پاچه .
-
پایچه
لغتنامه دهخدا
پایچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از پای و چه ادات تصغیر) پاچه . دهانه ٔ هر یک از دو بخش شلوار. هر یک از دو بخش شلوار. پایچه ، پاچه ٔ تنبان و شلوار باشد و آنرا بعربی رجلان خوانند. || کراع . پاچه . پاچها، بالغاء. (منتهی الارب ). و نیز رجوع به پاچه شود.
-
پایچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāyče = پاچه
-
واژههای مشابه
-
پایچه فروش
لغتنامه دهخدا
پایچه فروش . [ چ َ / چ ِ ف ُ ] (نف مرکب ) کراعی . پاچه فروش .
-
جستوجو در متن
-
کراعی
لغتنامه دهخدا
کراعی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) پیراینده و فروشنده ٔ پایچه ٔ ستور و پایچه فروش . (ناظم الاطباء). فروشنده ٔ پایچه . (از اقرب الموارد). پاچه فروش . (یادداشت مؤلف ).
-
شواصی
لغتنامه دهخدا
شواصی . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاصیة، به معنی خیک درآگنده که پایچه های دروا شده باشد. (از منتهی الارب ). مشکهای انباشته شده یا بادکرده که پاچه های آن برآمده باشد. (از اقرب الموارد).
-
مغریه
لغتنامه دهخدا
مغریه . [ م ُ ی َ ] (ع ص ) تأنیث مُغری : ادویه ٔ مغریه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : داروهای مغریه به کار دارند، چون صمغ و گل ارمنی و لعابها و غذاهای لزج چون پایچه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به مغری شود.
-
بالغاء
لغتنامه دهخدا
بالغاء. [ ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب پایها. پاچها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پایچه . (مهذب الاسماء). اکارع . بلغت اهل مدینه معرب پایها. (از تاج العروس ). معرب پایها. پاچه های گوسفند. (ناظم الاطباء).
-
درهم زده
لغتنامه دهخدا
درهم زده . [ دَ هََ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به هم پیوسته .- دستها درهم زده ؛ دستها روی هم قرار داده و به هم پیوسته : پایچه های ازار ببست و جبه و پیراهن بکشید و دور انداخت . با دستار و برهنه به ازار به ایستاد و دستها درهم زده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ...
-
روس
لغتنامه دهخدا
روس . [ رَ ] (ع اِ) انه لروس سوء؛ یعنی بد مرد است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عیبی که در کراع (پایچه ٔ گاو و گوسفند) باشد. (از اقرب الموارد). عیب . (از المنجد). || در شاهنامه عبدالقادر بغدادی بمعنی فریاد آمده است . (از فرهنگ شاهنامه ).
-
مرماة
لغتنامه دهخدا
مرماة. [ م ِ ] (ع اِ) تیر سست خرد یا تیر که بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرمات . و رجوع به مرمات شود.پیکان گرد. (منتهی الارب ). || پایچه ٔ ستورو سم شکافته . (منتهی الارب ). ظلف . (اقرب الموارد).
-
کرع
لغتنامه دهخدا
کرع . [ ک َ رَ ] (ع مص ) تیز گردیدن شهوت دختر. (از منتهی الارب ). تیز گردیدن شهوت کنیزک . (ناظم الاطباء). || جرأت نمودن بر خوردن کراع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جرأت نمودن بر خوردن پایچه . (ناظم الاطباء). || به درد آمدن پایچه . (منتهی الار...
-
کراع
لغتنامه دهخدا
کراع . [ ک ُ ] (ع اِ) پاچه . پایچه . (مهذب الاسماء). پایچه ٔ گوسفند و گاو که باریک جای ساق است و آن بمنزله ٔ وظیف است مر اسب و شتر را مؤنث آید. ج ، اَکرُع ، اَکارِع . منه المثل : اعطی العبد کراعاً فطلب ذراعاً لان الذراع فی الید و هو افضل من الکراع ف...