کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایانبهآغاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
finish-to-start, FS
پایانبهآغاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] ویژگی رابطهای منطقی بین دو فعالیت که در آن آغاز شدن فعالیت پسین مشروط به پایان یافتن فعالیت پیشین است
-
واژههای مشابه
-
start-to-start, SS
آغازبهآغاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] ویژگی رابطهای منطقی بین دو فعالیت که در آن آغاز شدن فعالیت پسین مشروط به آغاز شدن فعالیت پیشین است
-
finish-to-finish, FF
پایانبهپایان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] ویژگی رابطهای منطقی بین دو فعالیت که در آن پایان یافتن فعالیت پسین مشروط به پایان یافتن پیشین است
-
آغاز
واژگان مترادف و متضاد
ابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، سرآغاز، شروع، عنفوان، فاتحه، مبدا، مطلع، مقدمه، نخست ≠ پایان
-
آغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āqāz ۱. [مقابلِ انجام و فرجام] لحظه یا جای شروع کار.۲. (اسم مصدر) شروع.۳. (بن مضارعِ آغازیدن) = آغازیدن۴. [قدیمی] روز ازل.
-
آغاز
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) اول ، شروع ، ابتدا.
-
آغاز
لغتنامه دهخدا
آغاز. (اِ) بدائت (بدایت ).بدء (بدو). ابتدا. ابتداء. فاتحه . مفتتح . شروع . سر.دخش . درآمد. صدر. مبداء. اوّل . نخست . ازل . اصل . مقابل فرجام و انتها و انجام و بن و اَبَد : چون فراز آمد بدو آغاز مرگ دیدنش بیگار گرداند و مجرگ . رودکی .بر اندازه بر هر ک...
-
اغاز
لغتنامه دهخدا
اغاز. [ اَ ] (اِ) قصد و اراده . || صدا وندا. || ابتدای هر کار و آغاز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). مخفف آغاز. (فرهنگ نظام ).
-
اغاز
دیکشنری فارسی به عربی
استهلال , بدء , بداية , تاليف , فجر , مهرب , ولادة
-
آغاز و پایان
فرهنگ گنجواژه
اول و آخر.
-
پایان
واژگان مترادف و متضاد
آخر، اختتام، انتها، انجام، انقضا، تکمیل، تمام، خاتمه، ختم، عاقبتالامر، عاقبت، غایت، فرجام، منتها، نهایت ≠ اول
-
پایان
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - آخر هر چیز. 2 - نهایت ، انتها.
-
پایان
لغتنامه دهخدا
پایان . (اِ) آخر و انتها و نهایت و کرانه ٔ هرچیز. (برهان ). غایت .کران . اَمَد. اَجَل . عاقبت . فرجام . قُصاری . (دهار).سرانجام . انجام . مُدیه . مُدی . منتهی . تَک . تَه . قعر. خاتمه . اختتام . ختم . غِب ّ. مَغبّه . (منتهی الارب ). آخر کار. عاقبت کا...
-
پایان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pāyān ۱. نقطه یا لحظۀ اتمام چیزی؛ نهایت؛ انتها.۲. بخش آخری هرچیز.۳. [قدیمی] بخش پایینی هر چیز: ◻︎ سخن نیز نشنید و نامه نخواند / مرا پیش تختش به پایان نشاند (فردوسی: ۲/۳۴۱).