کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاکوب
/pākub/
معنی
۱. کوبیدهشده در زیر پا؛ پامال.
۲. (صفت فاعلی) پاکوبنده؛ رقاص.
〈 پاکوب کردن: (مصدر متعدی) چیزی را در زیر پا له کردن؛ لگد کردن؛ پامال کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رقاص
۲. پایکوب، دستافشان
۳. پایخست، لگدکوب، لگدمال
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاکوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. رقاص ۲. پایکوب، دستافشان ۳. پایخست، لگدکوب، لگدمال
-
پاکوب
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص مر.) رقاص . 2 - (ص مف .) کوفته شده ، له شده .
-
پاکوب
لغتنامه دهخدا
پاکوب . (ن مف مرکب ) کوفته شده بپای . || (نف مرکب ) پای باز. رقاص .
-
پاکوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پایکوب› pākub ۱. کوبیدهشده در زیر پا؛ پامال.۲. (صفت فاعلی) پاکوبنده؛ رقاص.〈 پاکوب کردن: (مصدر متعدی) چیزی را در زیر پا له کردن؛ لگد کردن؛ پامال کردن.
-
واژههای مشابه
-
پاکوب کردن
لغتنامه دهخدا
پاکوب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بپای کوفتن : قصل البرّ، پاکوب کردن خرمن را. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
پایکوب
واژگان مترادف و متضاد
بالرین، پاکوب، رقاص، رقصنده
-
پای کوب
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) نک پاکوب .
-
پاباز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹پایباز› [قدیمی، مجاز] pābāz پایکوب؛ پاکوب؛ رقاص.
-
تبطیح
لغتنامه دهخدا
تبطیح . [ ت َ ] (ع مص )سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن . (ناظم الاطباء): بطح المسجد؛ القی الحصی فیه و وثره . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث : فاهاب بالناس الی بطح...
-
قصل
لغتنامه دهخدا
قصل . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصله قصلاً؛ قطعه . (اقرب الموارد). || زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصل عنقه ؛ زد گردن او را. (منتهی الارب ). || پاکوب کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصل الحنطة؛ داسها. (اقرب ...