کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاشیدنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاشیدنی
/pāšidani/
معنی
درخور پاشیدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
splashy
-
جستوجوی دقیق
-
پاشیدنی
لغتنامه دهخدا
پاشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) لایق پاشیدن . که درخور پاشیدن است . افشاندنی . پراکندنی . پریشیدنی . برافشاندنی .
-
پاشیدنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pāšidani درخور پاشیدن.
-
واژههای مشابه
-
خون پاشیدنی
لغتنامه دهخدا
خون پاشیدنی . [ ن ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خونی است که رئیس کهنه در روز کفاره بر محل قدس آورد و آنرا بر پوشش صندوق عهد پاشد تا بجای کفاره باشد. (قاموس کتاب مقدس ).
-
جستوجو در متن
-
ذریره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذریرَة] zarire ۱. داروی خشک؛ داروی پاشیدنی.۲. [قدیمی] نوعی از بوی خوش.
-
پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پاچیدن› pāšidan ۱. ریختن و پراکنده کردن هر چیز پاشیدنی؛ افشاندن.۲. (مصدر لازم) ریخته شدن و پراکنده شدن.
-
ریختنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) rixtani ۱. پاشیدنی؛ افشاندنی؛ هر چیزی که بتوان آن را از ظرفی به ظرف دیگر ریخت.۲. هر ظرف یا آلتی که آن را از چدن یا فلز دیگر در قالب ریخته باشند.
-
ذرور
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - داروی خشک ، سوده یا کوفته شده ، پراکندنی یا پاشیدنی در زخم و جراحات . ج . ذرورات . 2 - نوعی بوی خوش ، عطر. ج . اذره .
-
spray
دیکشنری انگلیسی به فارسی
افشانه، افشان، شاخه کوچک، ترکه، افشانک، ریزش، ترشح، چیز پاشیدنی، دواپاشی، تلمبه سم پاش، گردپاش، اب پاش، سنجاق یا گل سینه کوچک، پاشیدن، افشاندن، سمپاشی کردن، زدن
-
ریختنی
لغتنامه دهخدا
ریختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) پاشیدنی . و افشاندنی و افگندنی و هر چیز که قابل و سزاوار جریان و افشان باشد. (ناظم الاطباء).- دورریختنی ؛ هر چیز بیکار و بیفایده . (ناظم الاطباء). || نثار خواه گل باشد و یا زر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه...
-
ذرور
لغتنامه دهخدا
ذرور. [ ذُ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب . دمیدن خورشید. دمیدن صبح . طالع شدن روز. طلوع . برآمدن آفتاب وماه و ستاره . (زوزنی ). || ذرور لحم ؛ نزاری و لاغری گوشت . (از اقرب الموارد). || لرزانی گوشت از لاغری . تشنّج لحم . تَخدَّدُ لحم . (از اقرب الموارد). || ...
-
ذرور
لغتنامه دهخدا
ذرور. [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرّب از داروی فارسی . دوای خشک سوده یا کوفته پراکندنی و پاشیدنی در چشم و قروح و جراحات . سوده های خشک ادویه که برای قطع رطوبات بر ریش و خستگی پراکنند یا در چشم کنند. ذریرة. ج ، ذرورات . || نوعی بوی خوش یعنی عطر. ذریرة. ج ، ا...
-
نثار
لغتنامه دهخدا
نثار. [ ن ِ ] (ع اِ) پراکندنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه نثار شود در عروسی برای حاضران از کعک وخبیص . (از اقرب الموارد). پولی که در عروسی و یا درروز عید میان مردمان می افشانند، و بشار نیز گویند. (ناظم الاطباء). آنچه بریزند از هر چیز. (غیاث...