کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاسپار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاسپار
/pāsepār/
معنی
پایمالشده؛ لگدمالشده؛ لگدکوب؛ پامال.
〈 پاسپار کردن: (مصدر متعدی) ‹پاسپر کردن› لگدکوب کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
stampede
-
جستوجوی دقیق
-
پاسپار
فرهنگ فارسی معین
(س ِ) 1 - (اِمر.)لگد. 2 - (ص مف .)لگد - کوب .
-
پاسپار
لغتنامه دهخدا
پاسپار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) پاسار. لگد. (جهانگیری ) (برهان ). تیپا. || (ن مف مرکب ) پای سپر. لگدکوب . (برهان ). پی سپر. پایمال .- پاسپار کردن ؛ لگدکوب کردن . پایمال کردن .پی سپر کردن .
-
پاسپار
لغتنامه دهخدا
پاسپار. [ س ُ ] (اِ مرکب ) لگدبازی باشد که طفلان در آب و در خشکی میکنند. (برهان بنقل از مؤیدالفضلا).
-
پاسپار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پاسپر، پیسپار، پیسپر› pāsepār پایمالشده؛ لگدمالشده؛ لگدکوب؛ پامال.〈 پاسپار کردن: (مصدر متعدی) ‹پاسپر کردن› لگدکوب کردن.
-
جستوجو در متن
-
پاسپر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pāsepar = پاسپار
-
پاستار
لغتنامه دهخدا
پاستار. (اِ مرکب ) لگد. (فرهنگ رشیدی ) : چون شدندی چو بیهشان در خواب پاستاری به پاسبانش زدند. ؟ (از فرهنگ رشیدی ).و ظاهراً این صورت مصحف پاسپار است . رجوع به پاسپار شود.
-
پاسپر
لغتنامه دهخدا
پاسپر. [ س ِپ َ ] (ن مف مرکب ) پای سپر. پاسپار. لگدکوب . پایمال .- پاسپر کردن ؛ طوس . پی سپر کردن . پایمال کردن . محاوَزَة. ثطأه ؛ پاسپر کرد آنرا. (منتهی الارب ).
-
پاسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pāsār ۱. لگد؛ پامال؛ پاسپار.۲. [قدیمی] تختۀ کلفت که نجار در بالا، پایین و وسط در بهطور افقی کار میگذارد و تختههای نازک میانۀ در را به آنها وصل میکند.〈 پاسار کردن: (مصدرمتعدی) پامال کردن؛ لگدکوب کردن.
-
پی سپار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پیسپر› [قدیمی] peysepār ۱. رهسپار؛ رونده؛ راهرو؛ پیسپارنده: ◻︎ باد بهار بین که چو فراش چست خاست / بر دشت و کوه شد به گه صبح پیسپار (ابنیمین: ۸۳).۲. (صفت مفعولی) = پاسپار〈 پیسپار کردن: (مصدر متعدی) لگدمال کردن؛ پایمال کردن.
-
پی سپر
لغتنامه دهخدا
پی سپر. [ پ َ / پ ِ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) رونده . (برهان ). سالک . پی سپار : دوستان همچو آب پی سپرندکآبها پایهای یکدگرند. سنائی . || بپای سپرنده . بزیر پای گیرنده . پایمال کننده . || (ن مف مرکب ) لگدکوب . پی سپار. پاسپار. (شرفنامه ). پیخسته . پایمال ....
-
کوبیدن
لغتنامه دهخدا
کوبیدن . [ دَ ] (مص ) کوفتن . || زدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان ).بگفتا به چوبش بکوبند پشت که با مهتر خود چراشد درشت . میرظهیرالدین مرعشی (از تاریخ گیلان ).- آهن سرد کوبیدن ...
-
کوفتن
لغتنامه دهخدا
کوفتن . [ ت َ ] (مص ) کوبیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). (از: کوف + تن ، پسوند مصدری ). در پهلوی کوفتن (زدن ، کوبیدن )، کردی کوتن (زدن ، کوبیدن ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کوبیدن شود. || به ضرب زدن . (فرهنگ فارسی معین ). زدن . ...