کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يُصْبِحَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
يُصْبِحَ
فرهنگ واژگان قرآن
که به شکل ...در آيد-که به حالتِ ...در آيد
-
واژههای مشابه
-
يصبح
دیکشنری عربی به فارسی
مناسب , زيبنده , شايسته , درخور
-
واژههای همآوا
-
يُسَبِّحُ
فرهنگ واژگان قرآن
تسبيح مي گويد - از عيب و نقص بري مي داند
-
جستوجو در متن
-
زیبنده
دیکشنری فارسی به عربی
لائق , يصبح
-
درخور
دیکشنری فارسی به عربی
متنوع , ملائم , مناسب , يصبح
-
شایسته
دیکشنری فارسی به عربی
جدير , جوهري , جيد , صحيح , کافي , لائق , مناسب , موهل , نوبة , يصبح
-
مناسب
دیکشنری فارسی به عربی
اسکان , تکيف , صحيح , کافي , مادة , متکيف , متنوع , معتدل , ملائم , مناسب , وسيلة , يصبح
-
ذوالغراء
لغتنامه دهخدا
ذوالغراء. [ ذُل ْ غ َرْ را ](اِخ ) نام موضعی نزدیک عقیق مدینه . ابووجزه راست :کانهم یوم ذی الغراء حین غدت نکباً جمالهم للبین فاندفعوالم یصبح القوم جیراناً فکل نوی بالناس لاصدع فیها سوف تنصدع .(از معجم البلدان یاقوت ).
-
زحیف
لغتنامه دهخدا
زحیف . [ زُ ح َ ] (اِخ ) چاهی است . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ قاموس ). آبیست واقع در بین ضریه و باختر. و آن را بئر زحیف گویند. راجز گوید : نحن صبحنا قبل من یصبح یوم زحیف والاعادی جنح کتائباً فیها جنودتلمح .اصمعی گوید، زحیف آبی است . (از معجم البلدان ).
-
طروقة
لغتنامه دهخدا
طروقة. [ طَ ق َ ] (ع ص ، اِ) طروقةالفحل ؛ ماده ٔ شتر نر. (منتهی الارب ). نه جفت او. || طروقةالرجل ؛ زن مرد. (منتهی الارب ). نه همسر او. و منه : کان یصبح جنباً من غیر طروقة. (منتهی الارب ). || ناقة طروقةالفحل ؛ به وقتی رسید ناقه که نر داده شود آن را و...
-
غراء
لغتنامه دهخدا
غراء. [ غ َرْ را ] (اِخ ) (الَ ...) جائی است که در دیار ناصفه قرار دارد و ناصفة قُوَیرة در همین جاست : کأنهم ما بین الیه غُدوَةًو ناصفة الغراء هدی مُحَلَّل .تا آخر ابیات ، و به قول ابن الفقیه در پس ناحیه ٔ غراء ناحیه ٔ ذوالضروبة و در پس آن نیز ذوالغ...
-
رمص
لغتنامه دهخدا
رمص .[ رَ م َ ] (ع اِ) خم چشم که در گوشه ٔ چشم گرد آید وخشک شود. (منتهی الارب ). چرک سفید و خشک شده که در گوشه ٔ چشم گرد آید. (از اقرب الموارد). چرک سفید که در کنج چشم گرد آید و آنچه روان شود آن را غَمَص گویند. (غیاث اللغات ). پیخ . پوخ . (ناظم الاطب...