کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ویست
معنی
[ انگ . ] (اِ.) قسمی بازی با ورق .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ویست
لغتنامه دهخدا
ویست . (اِ) قسمی بازی با ورق . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ویست
لغتنامه دهخدا
ویست . (اِخ ) قصبه ای است از دهستان پشتکوه شهرستان گلپایگان با 3023 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
ویست
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) قسمی بازی با ورق .
-
جستوجو در متن
-
بایزی
واژهنامه آزاد
اسم يكي از سلسله ها ، اسم يك چشمه در استان كردستان شهرستان مريوان ، در زبان كردي به معني ( خوشه ويست )
-
مبغوض
لغتنامه دهخدا
مبغوض . [ م َ ] (ع ص ) دشمن داشته شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در تداول فارسی زبانان بمعنی مُبغَض است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نام او محبوب از ذات ویست نام این مبغوض ز آفات ویست . مولوی .و آفرید او وصفهای عارضی که کسی مبغوض می گردد رضی . مول...
-
احتیال
لغتنامه دهخدا
احتیال . [ اِ ] (ع مص ) حیله ساختن . کار ساختن . (تاج المصادر). حیلت کردن . (مؤید الفضلاء). حیله انگیختن . (غیاث ). چاره گری . چاره . حیله . (منتهی الارب ) : گر بدیدی کارگاه لایزال دست و پایش خشک گشتی ز احتیال . مولوی .آن خیال او بود از احتیال موی ا...
-
بلغار اندرونی
لغتنامه دهخدا
بلغار اندرونی . [ ب ُ رِ اَ دَ ] (اِخ ) مشرق وی مِروات است و جنوب وی دریای گزر است و مغرب وی صقلاب است و شمال وی کوه روس است . و این ناحیتی است که اندر وی هیچ شهری نیست ، و مردمانی دلیرند و جنگی و باهیبت ، و طبعایشان به آن ترکانی ماند که به ناحیت خزر...
-
طواف
لغتنامه دهخدا
طواف . [ طَوْ وا ] (ع ص ) خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب ). خادم که بمهربانی خدمت کند. || بسیار طوف کننده . (منتخب اللغات ). طوف زن : زهی هوا را طواف و چرخ را مساح که جسم تو ز بخار است و پرّ تو ز ریاح . مسعودسعد (در صفت ابر). || دوره گر...
-
گستاخ
لغتنامه دهخدا
گستاخ . [ گ ُ] (ص ) پهلوی ویستاخْو ، ارمنی وسته ، پارسی باستان احتمالاً ویست هوا . (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). بی ادب و دلیر و تند باشد. (برهان ). شوخ و چالاک و بی ادب . (غیاث ). بی محابا و جسور. (آنندراج ). بی پروا. متهور. بی پرده . صریح : پذیره فر...
-
اثیر
لغتنامه دهخدا
اثیر. [ اَ ] (معرب ، اِ) (از یونانی اِثِر و لاتینی ای ثر )کره ٔ نار که بالای کره ٔ هواست . فلک الدنیا. فلک الافلاک .(شعوری از محمودی ). سایلی رقیق و تُنُک ، بی وزن ، که طبق عقیده ٔ قدما فضای فوق هوای کره ٔ زمین را فرا گرفته است . اتر : یکی آتشی داند ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد شقانی . او در اواخر مائه ٔ چهارم هجریه بوده است و معاصر است با غزنویان و باشیخ اجل ابوسعید و ابوالحسن خرقانی همعصر. صاحب نفحات الانس نقل احوال وی را از کتاب کشف المحجوب نموده میگوید: وی در فنون علوم چه اصول و چه فروع ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوالعباس شقانی . در اواخر مائه ٔ چهارم هجریه بوده است و معاصر است باغزنویان و با شیخ اجل ابوسعید و ابوالحسن خرقانی همعصر. صاحب نفحات الانس نقل احوال ویرااز کتاب کشف المحجوب نموده میگوید وی در فنون علوم چه اصو...
-
چراگاه
لغتنامه دهخدا
چراگاه . [ چ َ ] (اِمرکب ) مرتع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جای چریدن ستور. (ناظم الاطباء). دیولاخ . (حبیش تفلیسی ). علفزار. (ناظم الاطباء). چراستان . (محمودبن عمر ربنجنی ). مرعی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جائی که چارپایان علف خوار چرا کنند...
-
واسطه
لغتنامه دهخدا
واسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) واسطة: در میان بونده . (آنندراج ). هر چیزی که در میان واقع میگردد. (ناظم الاطباء). وسط. میان : و الا واسطه ٔ آن به حیرت کشد. (کلیله و دمنه ). در واسطه ٔ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ثامن بر افلاک ظاهر شد. (ترجمه ٔ ت...