کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ولوج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ولوج
/voluj/
معنی
داخل شدن؛ درآمدن در جایی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ولوج
لغتنامه دهخدا
ولوج . [ وَ ] (ع ص ) کثیرالدخول .- خَروج ولوج ؛ کثیر الدخول و الخروج . (اقرب الموارد).
-
ولوج
لغتنامه دهخدا
ولوج . [ وُ ] (ع مص ) لِجَة. درآمدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به جایی درشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || والجة به کسی رسیدن َ و آن دردی است ، و فعل آن مجهول استعمال شود. (اقرب الموارد).
-
ولوج
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درآمدن ، داخل شدن . 2 - (اِمص .) دخول .
-
ولوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] voluj داخل شدن؛ درآمدن در جایی.
-
جستوجو در متن
-
والج
لغتنامه دهخدا
والج . [ ل ِ ] (ع ص ) درآینده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ولوج . رجوع به ولوج شود.
-
لجة
لغتنامه دهخدا
لجة. [ ل ِ ج َ ] (ع مص ) ولوج . درآمدن . (منتهی الارب ).
-
ولاج
لغتنامه دهخدا
ولاج . [ وِ ] (ع اِ) در. || زمین سخت . || وادی . ج ، وُلُج (اقرب الموارد)، وُلوج .
-
اتلاج
لغتنامه دهخدا
اتلاج . [ اِ ] (ع مص ) داخل کردن . (منتهی الارب ). گشاده کردن . ولوج . (زوزنی ). گشاده کردن دل .
-
ولجة
لغتنامه دهخدا
ولجة. [ وَ ل َ ج َ ] (ع اِ) سمج کوه که رونده در باران و جز آن در آن درآید. به فارسی باران گریز است . (منتهی الارب ). غاری است که عبورکننده از باران و جز آن خود را در آن میپوشاند. (اقرب الموارد). || خم وادی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جای ولوج...
-
هامکاباد
لغتنامه دهخدا
هامکاباد. (اِخ ) نام دهی از رستاق قمدار که در پهلوی آن کوهی واقع بوده است : و به رستاق قمدار دیهی هست نام آن «هامکاباد» و در پهلوی آن کوهی هست و در پناه آن شکافی و در میانه ٔ آن شکاف دو سوسمار و بغیر از دنب ایشان هیچ عضو پیدا نه ، چون چیزی بر آن زنند...
-
داخل شدن
لغتنامه دهخدا
داخل شدن . [ خ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درآمدن . اندر آمدن . دخول . وارد شدن . فروشدن . داخل گشتن . ورود کردن . ولوج . داخل گردیدن . درشدن : شبی بیکی از مجالس ملوک داخل شد. (مجالس سعدی ). کبن ؛ داخل شدن دندان ثنایای آدمی از بالا و پایین در غار دهن . (من...
-
دخول
لغتنامه دهخدا
دخول . [ دُ ] (ع مص ) درآمدن . مقابل خروج . درآمد. درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). ولوج . تولج . مدخل . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) : حکما گفته اند... بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان سعدی ).نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول در...
-
خروج
لغتنامه دهخدا
خروج . [ خ ُ ] (ع مص ) بیرون شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (لسان العرب ) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن . مقابل ولوج . بیرون رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). بیرون آمدن . (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 45) (دهار) : فهل الی خروج من سبیل . (ق...
-
درشدن
لغتنامه دهخدا
درشدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندرون شدن . (آنندراج ). درآمدن . داخل شدن . درون آمدن . در رفتن . (ناظم الاطباء). درون رفتن . بدرون شدن . داخل گردیدن . داخل گشتن . ورود کردن . حلول کردن . وارد گردیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دخول . ولوج . ادخال . ت...