داخل شدن . [ خ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درآمدن . اندر آمدن . دخول . وارد شدن . فروشدن . داخل گشتن . ورود کردن . ولوج . داخل گردیدن . درشدن : شبی بیکی از مجالس ملوک داخل شد. (مجالس سعدی ). کبن ؛ داخل شدن دندان ثنایای آدمی از بالا و پایین در غار دهن . (منتهی الارب ).
- داخل لیل و نهار شدن ؛ اعتبار یافتن . سر میان سرها آوردن .
|| نفوذ کردن . (ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.