کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقوف دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وقوف دار
لغتنامه دهخدا
وقوف دار. [ وُ] (نف مرکب ) وقوف دارنده . باوقوف . اهل وقوف . مطلع.
-
واژههای مشابه
-
وقوف افتادن
لغتنامه دهخدا
وقوف افتادن . [ وُ اُ دَ ] (مص مرکب ) آگاهی حاصل شدن : برستی گر تو را بر سیر جان خود وقوف افتدکجا واقف تواند شد کسی بر سرّ یزدانی ؟ سنائی .چو بر مضمون وقوف افتاد فرمان امام این بودکه بر اقصای هفت اقلیم نافذ باد احکامش .بدر چاچی (از آنندراج ).
-
وقوف داشتن
لغتنامه دهخدا
وقوف داشتن . [ وُ ت َ ] (مص مرکب ) اطلاع داشتن : بر دقایق لغت سریانی و عبرانی وقوفی تمام داشت . (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ).- وقوف عددی ؛ این ترکیب در کتاب انیس الطالبین آمده است ولی معنی آن روشن نیست : مردی از اهل اﷲ به ایشان رسید و وقوف عد...
-
وقوف یافتن
لغتنامه دهخدا
وقوف یافتن . [ وُ ت َ ] (مص مرکب ) اطلاع یافتن . آگاه شدن : کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس ، اگر بر حاجت تو وقوف یابد... (گلستان سعدی ). و همان که بر فرمان وقوف یافت بی توقف عزیمت نمود. (ظفرنامه ٔ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 367).
-
وقوف داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اطلاع داشتن .
-
بی وقوف
لغتنامه دهخدا
بی وقوف . [ وُ ] (ص مرکب ) (از: بی + وقوف ) بی آگاهی . بی علم . || نادان . ناآزموده کار. (ناظم الاطباء). بی اطلاع : و هرکه بی وقوف در کاری شروع نماید همچنان باشدکه گویند... (کلیله و دمنه ). و رجوع به وقوف شود.
-
جستوجو در متن
-
ریزه کار
لغتنامه دهخدا
ریزه کار. [ زَ /زِ ] (ص مرکب ) باریک بین . دقیق . خوش کار. زیرک . هوشیار. وقوف دار. (ناظم الاطباء): تَبَن ؛ زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . متطرس ؛ فرد ریزه کار و پسندیده کار.(منتهی الارب ). || ظریف . (ناظم الاطباء).
-
زراق
لغتنامه دهخدا
زراق . [ زَرْ را ] (ع ص ) خداع . فریبنده . (از تاج العروس ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خداع . (ذیل اقرب الموارد). یقال : فلان زراق ؛ ای خداع . (اللسان از ذیل اقرب الموارد). صاحب نفاق و ریا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عشوه گر. شیاد. (یا...
-
بی هنر
لغتنامه دهخدا
بی هنر. [ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + هنر) مقابل هنرمند. (آنندراج ). که هنری ندارد. فاقد هنر و کمال و فضل . فاقد هنرمندی . دور از هنر. بی علم و معرفت . بی فضیلت . بی دانش و کمال . بی فضل . نادان .بی وقوف . بی اطلاع . دور از فضائل . بی مایه : باهنر ...
-
مادام
لغتنامه دهخدا
مادام . (ع ق مرکب ) تا وقتی . (غیاث ) (آنندراج ). تا. تازمانیکه . این کلمه در عربی از افعال ناقصه است و «ما» در این لفظ مصدریه است که فعل مدخول خود را بمعنی مصدر گرداند. و مادام صورت فعل است و در معنی اسم واحکام اسم بر این جاری است چنانکه «توقیت ». پ...
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) حسن بن محمد میکالی . ملقب بسیدالکفاة و معروف بامیر حسنک میکال . آخرین وزیر محمودبن سبکتکین . او بمبادی صبا در ملازمت سلطان محمود بسر می برد و در سفر و حضر همیشه با او بود. آنگاه که سلطان بر اریکه ٔ ملک نشست او را ریاست نیشا...
-
صاحب دیوان
لغتنامه دهخدا
صاحب دیوان . [ ح ِ ب ِ دی / ح ِ دی ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سرکار و ناظر خزانه و مالیه ٔ دولت . عهده دار عایدات مملکت . شغلی بوده است تقریباً معادل با وظیفه ٔ مستوفی یا مستوفی الممالک در این اواخر یا وزارت مالیه ٔ کنونی : پس از وفات سلطان محمود... مهم ص...
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). قصد کردن . (ترجمان القرآن ). || تردد. آمدوشد کردن با کسی . بسیار آمدورفت کر...