کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وغیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وغیش
/vaqiš/
معنی
۱. انبوه؛ فراوان؛ بسیار: ◻︎ معذورم دارند که اندوه وغیش است / واندوه وغیش من ازآن جعد وغیش است (رودکی: ۵۲۱).
۲. (اسم) بیشه.
۳. (اسم) نیستان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وغیش
لغتنامه دهخدا
وغیش . [ وَ ] (ص ) بسیار و انبوه و فراوان باشد و استعمال آن را به غیر ذی حیات و جاندار کنند، مانند مال و عمر و باغ و خانه و ملک و املاک و غیر اینها. (برهان ). وغیش بسیار بود و انبوه بر مال و بیشه (پیشه ، صحاح الفرس ). و هرچه گویند شاید : معذورم دارند...
-
وغیش
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (ص .) انبوه ، فراوان ، بسیار.
-
وغیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] vaqiš ۱. انبوه؛ فراوان؛ بسیار: ◻︎ معذورم دارند که اندوه وغیش است / واندوه وغیش من ازآن جعد وغیش است (رودکی: ۵۲۱).۲. (اسم) بیشه.۳. (اسم) نیستان.
-
جستوجو در متن
-
درغیش
لغتنامه دهخدا
درغیش . [ دَ ] (اِ) انبوه و بسیار. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مصحف وغیش است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به وغیش شود. || نوعی از زردآلو. (برهان ) (آنندراج ).
-
موردزار
لغتنامه دهخدا
موردزار. (اِ مرکب ) موردستان . آنجایی که مورد بسیار روید در آن . (از یادداشت مؤلف ). || مجازاً به معنی سر و روی به مناسبت موی زلف و محاسن که سیاه باشد. (یادداشت مؤلف ) : ای دریغا که موردزار مراناگهان بازخورد برف وغیش .کسایی .
-
غیش
لغتنامه دهخدا
غیش . (اِ) غم و اندوه بسیار و بدحالی فراوان . (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ شعوری شاهدی نیز آمده است . رجوع به همین فرهنگ (ورق 187 الف ) شود. || هرچیز انبوه را گویند، مانند بیشه و جنگل و غیر آن . (برهان قاطع) (از...
-
معذور داشتن
لغتنامه دهخدا
معذور داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن . (ناظم الاطباء). عذر کسی را پذیرفتن : معذورم دارند که اندوه وغیش است اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است . رودکی .چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام ... دانیم که ما را ...
-
عطابخش
لغتنامه دهخدا
عطابخش . [ ع َ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ عطا. جوانمرد. سخی . گشاده دست . (ناظم الاطباء) : مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش با خلق نکوکار بکردار و به گفتار. فرخی .ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس رأی تو خوبی و آئین تو فضل و احسان . فرخی .من ثناگوی بزرگ...
-
کم
لغتنامه دهخدا
کم . [ ک ِ ] (موصول + ضمیر) که مرا. که به من . (فرهنگ فارسی معین ) مخفف که ام . که مرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بنگه از آن گزیده ام این کازه کم عیش نیک و دخل بی اندازه رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).معذورم داریت کم اندوه وَغیش است اندوه وغی...
-
ناگهان
لغتنامه دهخدا
ناگهان . [ گ َ ] (ق مرکب ) ناگاه . ناگه . بغتةً. بی خبر. دفعةً. غفلةً. یکباره . غیرمترقب . نابیوسان : ای دریغا که موردزار مراناگهان بازخورد برف وغیش . کسائی .به کیخسرو از من نماند جهان به سر بر فرودآیمش ناگهان . فردوسی .بر این بر نیامد بسی روزگارکه ب...
-
اندوه
لغتنامه دهخدا
اندوه . [ اَه ْ ] (اِ) گرفتگی دل . دلگیری . (برهان قاطع). غم و گرفتگی دل . (آنندراج ). غم وکرب و حزن و آزردگی . (ناظم الاطباء). غمه . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). شجن . (دهار). غم . ترح . فقر. وحشت . کل ّ. ضجره . کأب . کآبة. کأبة. معطاء....
-
یله
لغتنامه دهخدا
یله . [ ی َل َ / ل ِ ] (ص ) رهاکرده شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده ، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. (برهان ). رها. (فرهنگ جهانگیری ). رهاکرده و مطلق العنان . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. (فرهنگ اوبهی )...
-
بیشه
لغتنامه دهخدا
بیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) زمینی غیرمزروع که درختان و نی و دیگر رستنیها در آنجا تنگ درهم آمده و صورت حصاری بخود گرفته است . بعربی اجم گویند. (برهان ). جنگل . (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اجمة. (زمخشری ). ایکة. (ترجمان القرآن ). خفیة. عرین . عر...
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِ ] (موصول ، حرف ربط، ادات استفهام ) «که » از نظر لغوی به معانی ِ کس ، کسی که ، و مرادف «الذی » و «التی » عربی و جز اینهاست و برحسب موارد استعمال گوناگون آن در دستور زبان فارسی گاه موصول و گاه حرف ربط است و گاه دلالت بر استفهام دارد:1 - «که ...