کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وشاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وشاق
/vo(e)šāq/
معنی
۱. غلام نوجوان.
۲. هریک از خدمۀ پادشاه یا بزرگان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وشاق
لغتنامه دهخدا
وشاق . [ وَش ْ شا ] (ع ص ) رونده و سپری شونده . (اقرب الموارد).
-
وشاق
لغتنامه دهخدا
وشاق . [ وِ ] (اِ) به کسر واو، خبر خوش و هر چیز که حضور آن خوش آیند و مطلوب باشد. || جامه ٔ ساده ٔ بی آستر. || نام حیوانی است که آن را سیاه گوش نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
وشاق
لغتنامه دهخدا
وشاق . [ وُ / وِ ] (ترکی ، اِ) اشاق . اوشاق . اوشاخ . معرب ، وشاقی . اوشاقی . غلام بچه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). طفل و کودک . (ناظم الاطباء). و در کتاب لغت ترکی آمده که کودک را از ابتدای زادن تا پیش از بلوغ اشاق [ وشاق ] گویند. (ا...
-
وشاق
لغتنامه دهخدا
وشاق .[ وَ ] (ع اِ) شیر اندک . || (ص ) سپری شونده و رونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
وشاق
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ تر. ] (اِ.) خدمتکار، غلامی که هنوز صورتش مو درنیاورده .
-
وشاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] vo(e)šāq ۱. غلام نوجوان.۲. هریک از خدمۀ پادشاه یا بزرگان.
-
واژههای مشابه
-
وشاق باشی
لغتنامه دهخدا
وشاق باشی . [ وِ / وُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس وشاقان . غلام باشی . (فرهنگ فارسی معین ) : و چون یک سال خدمت کرد(ی ) وشاق باشی با حاجب بگفتی و حاجب معلوم کردی . (فرهنگ فارسی معین از سیاست نامه چ اقبال برای دبیرستانها ص 129).
-
جستوجو در متن
-
وشق
لغتنامه دهخدا
وشق . [ وُ ش ُ ] (ترکی ، اِ) غلام ساده رو. (غیاث اللغات ). و ظاهراًمخفف وشاق است . (غیاث اللغات ). رجوع به وشاق شود.
-
اشاق
لغتنامه دهخدا
اشاق . [ اُ ] (ترکی ، اِ) کودک . طفل . (برهان ). اوشاق . وشاق . رجوع به وشاق شود.
-
هفت خرگاه
لغتنامه دهخدا
هفت خرگاه . [ هََ خ َ ] (اِ مرکب ) هفت فلک . هفت آسمان . هفت خراس : ای شاه مقربان درگاه بزم تو ورای هفت خرگاه . نظامی .وشاق تنگ چشم هفت خرگاه بدان ختلی شده نزد شهنشاه .نظامی .
-
اوشاق
لغتنامه دهخدا
اوشاق . (ترکی ، اِ) طفل و امرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غلام و پسر جوان . (از کازیمیرسکی ) : گرفتم عشق آن جادو سپردم دل به آن آهوکنون آهو وشاقی گشت و جادو کرد اوشاقش . منوچهری .رجوع به وشاق شود.
-
ایتگین
لغتنامه دهخدا
ایتگین . (اِ) خانه دار و صاحب و خداوند خانه . (برهان ) (از آنندراج ). خانه دار و خداوند خانه . (ناظم الاطباء). خانه دار. (رشیدی ) : اول شب ایتگین و وشاق آمدیم لیک الب ارسلان شدیم به پایان صبحگاه .خاقانی .
-
بریشم پوش
لغتنامه دهخدا
بریشم پوش . [ ب َ ش َ ] (نف مرکب ) بریشم پوشنده . ابریشم پوش . آنکه لباس از ابریشم در بر دارد. پوشنده ٔ جامه ٔ ابریشمین . || کنایه از وشاق و ساقی . (خسرو و شیرین چ وحید ص 452) : بریشم زن نواها برکشیده بریشم پوش پیراهن دریده .نظامی .