کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وسیط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وسیط
/vasit/
معنی
۱. کسی که میان دو نفر میانجیگری میکند؛ میانجی.
۲. کسی که بین دیگران مقامش بالاتر است.
۳. وسطی؛ میانی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وسیط
لغتنامه دهخدا
وسیط. [ وَ ] (اِخ ) شهر واسط که مابین کوفه و بصره واقع شده . (ناظم الاطباء). رجوع به واسط (اِخ ) شود.
-
وسیط
لغتنامه دهخدا
وسیط. [ وَ ] (اِخ ) کتابی است در فقه . (غیاث اللغات از لطائف و منتخب و صراح ) (آنندراج ) : این چنین رخصت بخواندی در وسیطیا بده ست این مسئله اندر محیط.مولوی .
-
وسیط
لغتنامه دهخدا
وسیط.[ وَ ] (ع ص ، اِ) آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد. گویند: فلان وسیطهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آنکه در نسبت میانه و در محل رفیع باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || میانجی میان دو خصم . (منتهی الارب ) (غیاث ا...
-
وسیط
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میانجی دو دشمن . 2 - آن که از لحاظ نسب خانوادگی میانه ولی از لحاظ قدر و منزلت بلندتر باشد.
-
وسیط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] vasit ۱. کسی که میان دو نفر میانجیگری میکند؛ میانجی.۲. کسی که بین دیگران مقامش بالاتر است.۳. وسطی؛ میانی.
-
واژههای مشابه
-
وسيط
دیکشنری عربی به فارسی
ميانجي , وساطت کننده , مداخله کننده , وساطت , مداخله , دلا ل
-
واژههای همآوا
-
وصیت
واژگان مترادف و متضاد
اندرز، سفارش، نصیحت
-
وصیت
فرهنگ واژههای سره
سپارش
-
وسیت
لغتنامه دهخدا
وسیت . [ وَ ] (اِ) نزدیکی و دستاویز. (آنندراج از لطایف و غیاث اللغات ).
-
وصیت
لغتنامه دهخدا
وصیت . [ وَ صی ی َ ] (ع اِ) وصیة. اندرز. (مهذب الاسماء). اندرز و نصیحت . اندرزو پند و نصیحت و سفارش . (ناظم الاطباء) : من وصیت به وفا میکنمت گرچه امروز وفا در عدم است . خاقانی .تکلف برِ مرد درویش نیست وصیت همین یک سخن بیش نیست . سعدی .وصیت همین است ج...
-
وصیة
لغتنامه دهخدا
وصیة. [ وَ صی ی َ ] (ع اِ) شاخ خرما که بدان پشتواره بندند. (منتهی الارب ). ج ، وصی . (منتهی الارب ). || اسم است ایصاء را. (اقرب الموارد). اندرز.(منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). || آنچه بدان وصیت کنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). موصی ̍...
-
وصیت
فرهنگ فارسی معین
(وَ یَّ) [ ع . وصیة ] (اِ.) 1 - اندرز، نصیحت . 2 - سفارشی که شخص پیش از مردن به وَصیُ خود می کند تا بعد از مرگش انجام شود.
-
وصیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: وصیّة، جمع: وَصایاء] vasiyyat ۱. پند؛ اندرز؛ سفارش.۲. (فقه، حقوق) دستوری که کسی پیش از مردن به وصی خود میدهد که بعد از مرگ او اجرا کند.