کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وحوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وجرة
لغتنامه دهخدا
وجرة. [ وَ رَ / وَ ج َ رَ ] (ع اِ) گَوی که جهت شکار وحوش کنند که چون وحوش بر آن گذرد چاه و مغاکی درآید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، وجار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گودالی که جهت گرفتن وحوش کنند. (ناظم الاطباء).
-
آب چرا
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (اِمر.) 1 - ناشتایی ، غذای اندک . 2 - خوراک وحوش و طیور.
-
حول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حَول، جمع: اَحوال] ho[w]l ۱. = 〈 حولوحوش۲. (حرف اضافه) دربارۀ.۳. (اسم مصدر) قوه؛ قدرت.۴. [قدیمی] سال.〈حولوحوش:۱. [عامیانه] اطراف، جوانب، و پیرامون چیزی یا جایی.۲. [مجاز] دربارۀ.
-
قوشی
لغتنامه دهخدا
قوشی . (ترکی ، اِ) مترس که در مزرعه ها جهت رمیدن وحوش و طیور گذارند. (ناظم الاطباء).
-
بنات قفر
لغتنامه دهخدا
بنات قفر. [ ب َ ت ُ ق َ ] (ع اِ مرکب ) هر نوع حیوان وحشی . وحوش . (از المرصع).
-
طیور
لغتنامه دهخدا
طیور. [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طیر. پرندگان . مرغان . جج ِ طائر : الا آنک او را باد و دیو و پری و وحوش و طیور در فرمان بود و مرا نیست . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بدام زلف تو گه آدمی و گاه ملک گهی وحوش گرفتار و گه طیورانند.حکیم حاذق (آنندراج ).
-
متأبد
لغتنامه دهخدا
متأبد. [ م ُ ت َ ءَب ْ ب ِ ] (ع ص ) وحشت و نفرت نماینده . (آنندراج ). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج ). منزلی که خالی از مردم شده و وحو...
-
نخجیرگان
لغتنامه دهخدا
نخجیرگان . [ ن َ ] (ص مرکب ) شکارچی . صیاد. قناص وحوش . (یادداشت مؤلف ) : تو خود دانی که ویرو چون جوان است به دشت و کوه بر نخجیرگان است .(ویس و رامین ).
-
مئران
لغتنامه دهخدا
مئران . [م ِءْ ] (ع اِ) (از «ارن ») جای باش وحوش . ج ، مآرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
-
غیضة
لغتنامه دهخدا
غیضة. [ غ َ ض َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در شرق موصل از اعمال عقرالحمیدی ، قرای متعددی دارد و وحوش و پرندگان در آنها بسیارند. در هر سال بیش از پنج هزار دینار از بهای چوب و نی و مستغل و زراعت و آسیاب عایدی دارد. (از معجم البلدان ).
-
هرین
لغتنامه دهخدا
هرین . [ هَُ رْ ری / هَُ ] (اِ) آواز مهیب راگویند همچو آواز سباع و وحوش . (برهان ) : ز هرین حمله ز هرای تیغشده آب خون در دل تند میغ. نظامی .رجوع به هرا شود.
-
هیروگلیف
لغتنامه دهخدا
هیروگلیف . [ ی ِ رُگ ْ ] (اِ) خط وحوش . یکی از خطهای قدیم . یک نوع خط بوده که به جای نوشتن نام اشیاء شکل آنها را میکشیدند. این خط در بین کاهنان مصری برای نوشتن مطالب مذهبی متداول بوده است . رجوع به خط شود.
-
دولج
لغتنامه دهخدا
دولج . [ دَ ل َ ] (ع اِ) سمج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خانه ٔ زیرزمینی . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ وحوش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گرمابه ، ج ، دوالج . (مهذب الاسماء).
-
خواسه
لغتنامه دهخدا
خواسه . [ خ َ س ِ ] (اِ) صورتی باشد که در فالیزو زراعتها نصب کنند، وحوش و طیور از این رمیده آسیبی بکشت زار نرسانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). مترسک .
-
عرنان
لغتنامه دهخدا
عرنان . [ ع ِ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ). کوهی است مابین تیماء و دو کوه طی ٔ. و گویند در دنباله ٔ جبال صبح ، از بلاد فزارة است . و گویند رملی است در بلاد عقیل . و گویند نام وادیی است مشهور. و نیز گویند آن کوهی است در جناب در پایین وادی القری ...