کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وثاقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وثاقت
معنی
(وَ قَ) [ ع . وثاقة ] (اِمص .) 1 - استحکام ، استواری . 2 - موثقی ، معتمدی .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. استحکام، استواری، ثبات
۲. اعتماد، وثوق
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وثاقت
واژگان مترادف و متضاد
۱. استحکام، استواری، ثبات ۲. اعتماد، وثوق
-
وثاقت
لغتنامه دهخدا
وثاقت . [ وَ ق َ ] (از ع ، اِمص ) استواری : در وثاقت تحریر و لطف تقریر و دقت نظر بی نظیر. (قاضی نوراﷲ). رجوع به وثاقة شود.
-
وثاقت
فرهنگ فارسی معین
(وَ قَ) [ ع . وثاقة ] (اِمص .) 1 - استحکام ، استواری . 2 - موثقی ، معتمدی .
-
واژههای همآوا
-
وثاقة
لغتنامه دهخدا
وثاقة. [ وَ ق َ ] (ع مص ) استوار شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر). استوار گردیدن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || استوارکاری نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
استواری
واژگان مترادف و متضاد
استحکام، استقامت، استقرار، پایداری، تایید، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، حصانت، محکمی، مقاومت، وثاقت ≠ سستی، نااستواری
-
صالح الحدیث
لغتنامه دهخدا
صالح الحدیث . [ ل ِ حُل ْ ح َ ] (ع ص مرکب ) (اصطلاح علم درایةالحدیث ) افاده ٔ مدح معتدٌبه کند و دور نیست که مفید وثاقت هم باشد. رجوع به صالح شود.
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن فضل بن یعقوب بن سعیدبن نوفل الحرث بن عبدالمطلب . شیخ طوسی وی را در عداد اصحاب باقر (ع ) و روایت او آورده است . و علامه در خلاصةالاقوال گوید: وی از کاظم (موسی بن جعفر (ع )) نیز روایت کند. برای اثبات وثاقت او مامقانی در تنقیح ...
-
ممدوح
لغتنامه دهخدا
ممدوح . [ م َ ] (ع ص ) ستوده شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بستوده . ستوده . (دهار). || آنکه او را به شعر ستایش کرده اند. آنکه او را شاعر در شعرش ثنا گفته است . مقابل مذموم : در هر زبان به دانش ممدوح در هر دلی به جود محبب . مسعودسعد.همه لطفی و همه ...
-
بزنطی
لغتنامه دهخدا
بزنطی . [ ب َ زَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن ابی نصر. عالمی شیعی از اصحاب موسی علیه السلام بود. کتاب الجامع و کتاب المسائل از اوست و نیز کتاب روایات اواز رضا علیه السلام است . (از الفهرست ابن الندیم ). مؤلف ریحانة الادب آرد: کنیت وی ابوجعفر یا ابوعلی و ا...
-
خیمه زدن
لغتنامه دهخدا
خیمه زدن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خیمه برپا کردن . نصب چادر کردن . خیمه کشیدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کنایه از جایی فرود آمدن . مقیم شدن . تخیم . استخیام : سراپرده و خیمه زد با سپاه . فردوسی .سراپرده زد بر لب آب شاه همه خیمه...
-
وثاق
لغتنامه دهخدا
وثاق . [ وُ ] (اِ) خانه . (کشف ) (لطایف ) (غیاث اللغات ). حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ٔ ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگ...
-
صفار
لغتنامه دهخدا
صفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) اسماعیل محمدبن اسماعیل مکنی به ابوعلی . وی از مردم بغداد و عالم در نحو و غریب لغت بود. او را شعری است . تولد وی به سال 247 است و به سال 341 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 112). یاقوت نسب وی را چنین نویسد: اسماعیل بن...
-
قاضی الجن
لغتنامه دهخدا
قاضی الجن . [ ضِل ْ ج ِن ن ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن علاثةبن مالک کلابی حرانی عقیلی ، مکنی به ابوالیسیر. از اهل حران بوده و در زمان مهدی عباسی (158 - 169 هَ . ق .). به قضاء سمت شرقی بغداد منصوب و از اوزاعی و نظائر وی روایت کرده و عبداﷲبن مبارک نیز از و...