کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واقیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واقیة
لغتنامه دهخدا
واقیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث واقی است به معنی نگاهدارنده و دافع. ج ، اواقی [ در اصل وواقی است در اجتماع واوین نخستین قلب به الف شده است ] و واقیات . رجوع به واقی شود. || (مص ) نگه داشتن . (از منتهی الارب ). رجوع به وقایة و وقی شود.
-
واژههای مشابه
-
واقیه
لغتنامه دهخدا
واقیه . [ ی َ ] (اِخ ) کوهی است در بلاد دیلم . (از معجم البلدان ).
-
واقية الطين
دیکشنری عربی به فارسی
گلگير
-
نظارات واقية
دیکشنری عربی به فارسی
عينک ايمني , عينکي که اطرافش پوشيده شده وبراي محافظت چشم بکار ميرود , عينک حفاظ دار
-
جستوجو در متن
-
واقیات
لغتنامه دهخدا
واقیات . (ع ص ، اِ) جمع واقیة است . رجوع به واقیه شود.
-
عینک ایمنی
دیکشنری فارسی به عربی
نظارات واقية
-
عینکی که اطرافش پوشیده شده وبرای محافظت چشم بکار میرود
دیکشنری فارسی به عربی
نظارات واقية
-
عینک حفاظ دار
دیکشنری فارسی به عربی
نظارات واقية
-
گلگیر
دیکشنری فارسی به عربی
حاجز , واقية الطين
-
اواقی
لغتنامه دهخدا
اواقی . [ اَ ] (ع اِ) نی جولاهه که بر آن پود میباشد. || ج ِ واقیة. رجوع به واقیه شود. || ج ِ اوقیة. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). و آن چهل درم سنگ باشد. (آنندراج ).
-
مصفف
لغتنامه دهخدا
مصفف . [ م ُ ص َف ْ ف َ ] (ع ص ) صف زده . صف کشیده : آن فیلان مزخرف و هیاکل مصفف که جنه ٔ واقیه و عده ٔ باقیه ٔ ایشان بودند بگذاشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 355).
-
ملک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] molk ۱. سرزمین؛ مملکت.۲. (اسم مصدر) پادشاهی.۳. شصتوهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه؛ ساعة؛ منجیة؛ واقیة؛ مانعة؛ تبارک.۴. [مقابلِ ملکوت] جهان محسوسات؛ عالم شهادت.
-
حصف
لغتنامه دهخدا
حصف . [ ح َ ص َ ] (ع اِ) گر خشک . جرب یابس . خشک ریزه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خشک پوست . برخوشیدگی اندام از بسیاری خون . (نسخه ای از مهذب الاسماء). برجوشیدگی اندام از بسیاری خون . (نسخه ای از مهذب الاسماء). برترنجیدگی اندام از بسیاری خون . (نسخه ای ...