کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیصم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیصم
لغتنامه دهخدا
هیصم . [ هََ ص َ ] (اِخ ) ابن جابر خارجی ، مکنی به ابوبیهس . از خوارج است و گروه بیهسیه از خوارج بدو منسوبند. رجوع به تاج العروس و ملل ونحل شهرستانی و عقدالفرید ج 1 ص 271 و ج 2 ص 222 شود.
-
هیصم
لغتنامه دهخدا
هیصم . [ هََ ص َ ] (ع ص ، اِ) ناب هیصم ؛ دندان شکننده ٔ هر چیز. || شیر. (مهذب الاسماء). اسد.شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر درنده . (غیاث اللغات ) (قاموس ) (اقرب الموارد). || مردقوی . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). مرد دلیر و توانا. (منتهی ...
-
واژههای همآوا
-
هیثم
لغتنامه دهخدا
هیثم . [ هََ ث َ ] (ع اِ) چوزه ٔ کرکس . || چوزه ٔ عقاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باز شکاری و گویند جوجه ٔ کرکس و گویند جوجه ٔ عقاب . (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ سرخ یا زمین نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || درختی است از حمض ....
-
جستوجو در متن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن هیصم . علی بن عبداﷲبن محمدبن هیصم هروی ، مشهور به ابن هیصم . رجوع به علی هروی (ابن عبداﷲبن محمدبن ...) شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن هیصم هروی . رجوع به علی هروی شود.
-
بیهس
لغتنامه دهخدا
بیهس . [ ب َ هََ ] (اِخ ) ابوبیهس ، کنیه ٔ هیصم بن جابر خارجی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوبیهس شود.
-
اصحاب ابوبیهس
لغتنامه دهخدا
اصحاب ابوبیهس . [ اَ ب ِ اَ بو ب َ هََ ] (اِخ ) پیروان ابوبیهس هیصم بن جابر، معروف به بیهسیه . رجوع به بیهسیه و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 196 شود.
-
ابوبیهس
لغتنامه دهخدا
ابوبیهس . [ اَ بو ب َ هََ ] (اِخ ) هیصم بن جابر، از بنی سعدبن ضبیعه . رئیس فرقه ای از خوارج که بانتساب وی به بیهسیه معروفند. او در عراق میزیست و بروزگار حجاج بن یوسف ثقفی بمدینه گریخت و به سال 94 هَ . ق . عثمان بن حیان حاکم مدینه وی را محبوس ساخت و س...
-
بیهسیة
لغتنامه دهخدا
بیهسیة. [ ب َ هََ سی ی َ ] (اِخ ) بیهشیة. گروهی از خوارج منسوب به هیصم بن جابر خارجی . (از منتهی الارب ) (از مفاتیح ). اصحاب ابوبیهس بن الهیصم بن جابر معتقد بودند که ایمان عبارت است از اقرار و یقین بخدا و به آنچه رسول (ص ) آورده است و درنسبت افعال به...
-
بیغو
لغتنامه دهخدا
بیغو. [ ب َ ] (اِخ )نام یکی از اقالیم قرطبه است . (الحلل السندسیه ص 268). نام قریه ای بین غرناطه و قرطبه . (یادداشت مؤلف ).دهی است به مغرب و از آنجاست سلیمان بیغی شیخ عیاض و علی بیغی شاعر و زاهدبن محمد بیغی . (یادداشت مؤلف ). || بیغوی حجر بیغوی افت...
-
علی هروی
لغتنامه دهخدا
علی هروی . [ ع َ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن هیصم هروی . او عالم و ادیب و شاعر بود و پیش از سال 280 هَ . ق . می زیست . وی به بغداد رفت و در آنجا از عثمان بن سعید دارمی حدیث روایت کرد و ابواحمد غطریفی جرجانی از وی روایت دارد. او راست : 1- ت...
-
تابان
لغتنامه دهخدا
تابان . (نف ) (از تابیدن و تافتن ) روشن و براق . (آنندراج ). صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار. (فرهنگ نظام ). بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب )دزی گوید: در فارسی صفت است ، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی «درخشش تیغه » و همچنین بم...
-
دلیر
لغتنامه دهخدا
دلیر. [دِ ] (ص ) دلاور. شجاع . بهادر. (از ناظم الاطباء). بادل . پردل . دلدار. نیو. هزو. (برهان ). مقابل بددل . أحوَس . ألیَث . ألیَس . أهیَس . أیهَم . باسِل . (منتهی الارب ). بَطَل . (دهار). بَیهَس . (منتهی الارب ). جَری .(دهار). حَسَکة. مَسَکة....