کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوش و ذکاوت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هوش و ذکاوت
فرهنگ گنجواژه
قوت ذهن.
-
واژههای مشابه
-
intelligence quotient, IQ 2
هوشبهر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] شاخص روانشناختی تکامل ذهنی
-
هوش مصنوعی
فرهنگ واژههای سره
هوش واره
-
هوش بردن
لغتنامه دهخدا
هوش بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کسی را بیهوش کردن : ساقیان لاابالی در طواف هوش میخواران مجلس برده اند. سعدی .من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم هوش من دانی که برده ست آنکه صورت می نگارد.سعدی .
-
هوش بر
لغتنامه دهخدا
هوش بر. [ ب َ ] (نف مرکب ) بَرنده ٔ هوش . (لغات شاهنامه ) : بفرمود تا داروی هوش برپرستنده آمیخت با نوش بر.فردوسی .
-
هوش ربا
لغتنامه دهخدا
هوش ربا. [ رُ ] (نف مرکب ) رباینده ٔ هوش . رجوع به هوش ربای شود.
-
هوش ربای
لغتنامه دهخدا
هوش ربای . [ رُ ] (نف مرکب ) آن که هوش از سر ببرد. بیهوش کننده : گشته صریر کلک تو فتنه نشان مملکت بوده خروش کوس تو هوش ربای معرکه .سلمان ساوجی .
-
هوش ربایی
لغتنامه دهخدا
هوش ربایی . [ رُ ] (حامص مرکب ) عمل هوش ربا.
-
هوش رفته
لغتنامه دهخدا
هوش رفته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بیهوش . ازهوش شده . مقابل بهوش : هوش رفته چو هوش یافته شدسرش از تاب شرم تافته شد.نظامی .چون ز گرمی گرفت مغزش جوش در تن هوش رفته آمد هوش .نظامی .
-
هوش زدا
لغتنامه دهخدا
هوش زدا. [ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) زداینده ٔ هوش . رجوع به هوش زدای شود.
-
هوش وار
لغتنامه دهخدا
هوش وار. (ص مرکب ) همانند هوش . چون هوش .
-
هوش یابنده
لغتنامه دهخدا
هوش یابنده . [ ب َ دَ / دِ ](نف مرکب ) بازیابنده ٔ هوش . به هوش آینده : چون ز ریحان روز تابنده شد دگر بار هوش یابنده .نظامی .
-
آشفته هوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āšoftehuš پریشانحواس: ◻︎ بدو گفتم ای یار آشفتههوش / شگفت آمد این داستانم به گوش (سعدی۱: ۱۵۹).
-
آشفته هوش
لغتنامه دهخدا
آشفته هوش . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) پریشان حواس : بدو گفتم ای یار آشفته هوش شگفت آمد این داستانم بگوش .سعدی .