کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هوس
/havas/
معنی
۱. خواهش نفس؛ مرادف هوا.
۲. نوعی جنون؛ دیوانگی؛ سبکی عقل.
〈 هوس کردن: (مصدر لازم و مصدر متعدی) به چیزی میل پیدا کردن؛ آرزومند چیزی شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. شهوت، میل، هوی
۲. اشتیاق، تمایل، خواهش، رغبت، سودا، شوق، مطمع، میل
فعل
بن گذشته: هوس کرد
بن حال: هوس کن
دیکشنری
caprice, crotchet, fancy, freak, humor, impulse, impulsion, notion, vagary, whim, whimsicality
-
جستوجوی دقیق
-
هوس
واژگان مترادف و متضاد
۱. شهوت، میل، هوی ۲. اشتیاق، تمایل، خواهش، رغبت، سودا، شوق، مطمع، میل
-
هوس
لغتنامه دهخدا
هوس . (اِ) هوا و هوس باشد. (برهان ) : در قدح کن ز حلق بط خونی همچو روی تذرو و چشم خروس رزم بر بزم اختیار مکن هست ما را به خود هزاران هوس .ابن یمین .
-
هوس
لغتنامه دهخدا
هوس . (اِخ ) ژان . از روحانیان چک ، متولد 1368 و محروق در 1415 م . رجوع به ژان هوس شود.
-
هوس
لغتنامه دهخدا
هوس . [ هََ ] (ع مص ) نوعی از رفتار که بر زمین تکیه کنان روند. (منتهی الارب ). || نرم راندن . (تاج المصادر). || کوفتن . (منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد). || شکستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || به شب گشتن . (منتهی الارب ). به شب گردیدن . ...
-
هوس
لغتنامه دهخدا
هوس . [ هََ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 390 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، میوه و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
هوس
لغتنامه دهخدا
هوس . [ هََ وَ ] (ع اِ) نوعی از جنون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هلاک . (اوبهی ). || خواهش و آرزو و ریژ وهوا و آرزوی نفس . (ناظم الاطباء). پویه . بویه . میل . هوا. خواست دل . میل و خواهش موقت و ناپایدار. در تداول فارسی به معنی خواهش است بی اس...
-
هوس
لغتنامه دهخدا
هوس . [ هََ وِ ] (ع ص ) گشن تیزشهوت . (منتهی الارب ).
-
هوس
فرهنگ فارسی معین
(هَ وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میل ، آرزو. 2 - شهوت ، خواهش نفس .
-
هوس
دیکشنری عربی به فارسی
ديوانه کردن , فکر کسي را مختل کردن , ديوانگي , شور , شوق , ترک , شکاف , شيدايي , عشق , هيجان بي دليل وزياد , عقده روحي , فکر داءم , وسواس
-
هوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] havas ۱. خواهش نفس؛ مرادف هوا.۲. نوعی جنون؛ دیوانگی؛ سبکی عقل.〈 هوس کردن: (مصدر لازم و مصدر متعدی) به چیزی میل پیدا کردن؛ آرزومند چیزی شدن.
-
هوس
دیکشنری فارسی به عربی
بدعة , خيال , رغبة , سوق , نزوة , هوي
-
واژههای مشابه
-
هوس باختن
لغتنامه دهخدا
هوس باختن . [ هََ وَ ت َ ] (مص مرکب ) هوس بازی کردن . در پی هوس رفتن : هیچکس عیب هوس باختن ما نکندمگر آن کس که به دام هوسی افتاده ست . سعدی .نشاید هوس باختن با گلی که هر بامدادش بود بلبلی .سعدی .
-
هوس بردن
لغتنامه دهخدا
هوس بردن . [ هََ وَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) هوس داشتن . خواستن : هوس تو هیچ طبعی نبرد که سر نبازدز پی تو هیچ مرغی نپرد که پر نریزد.سعدی .
-
هوس پختن
لغتنامه دهخدا
هوس پختن . [ هََ وَ پ ُ ت َ] (مص مرکب ) به فکر هوس رانی بودن . هوس کردن : هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند. (گلستان ).وان دگرپخت همچنان هوسی این عمارت به سر نبرد کسی .سعدی .هوس پختن از کودک ناتمام چنان زشت نبود که از پیر خام . سعدی .- هوس خام پختن ...