کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هوز
/havvaz/
معنی
دومین کلمۀ مصنوعی از کلمات ابجد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
jingle
-
جستوجوی دقیق
-
هوز
لغتنامه دهخدا
هوز. (اِ) آواز تند و تیز را گویند مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برآید. (برهان ) : باز بانگ اندراوفتاد به هوزآهو آزاد شد ز پنجه ٔ یوز.نظامی .
-
هوز
لغتنامه دهخدا
هوز. (اِخ ) خوز. رجوع به خوز شود. جمع معرب آن اهواز است و نام قوم ساکن خوزستان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
هوز
لغتنامه دهخدا
هوز. [ هََ ] (ع اِ) گله ٔ گوسفند. (مهذب الاسماء).
-
هوز
لغتنامه دهخدا
هوز. [ هََ وْ وَ ] (اِ) دومین صورت از صور هشتگانه ٔ حروف جُمَّل که شامل سه حرف «هَ» و «و» و «ز» و به ترتیب برابر با پنج و شش و هفت است : به هر لغت که تو گویی سخن توانی گفت که اصل هر لغتی را تو ابجد و هوزی . منوچهری .- هاء هوز ؛ هاء دوچشم . هاء گرد. م...
-
هوز
لغتنامه دهخدا
هوز. [ هََ وْ وَ ] (اِخ ) نام ملکی از ملوک حمیر است . (منتهی الارب ).
-
هوز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) آواز تند و تیز مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برخیزد، آواز (بانگ ).
-
هوز
فرهنگ فارسی معین
(هَ وَّ) [ ع . ] (اِ.) دومین کلمة ساخته شده از حروف ابجد مرکب از: ه - و - ز.
-
هوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] havvaz دومین کلمۀ مصنوعی از کلمات ابجد.
-
هوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] huz آواز تندوتیز مانند صدایی که از ظرف فلزی برآید: ◻︎ باز بانگ اندر اوفتاد به هوز / آهو آزاد شد ز پنجهٴ یوز (نظامی۴: ۷۰۹).
-
واژههای همآوا
-
حوض
واژگان مترادف و متضاد
آبگیر، استخر، تالاب، حوضچه، حوضخانه
-
هوذ
لغتنامه دهخدا
هوذ. [ هَُ وَ ] (ع اِ) ج ِ هوذة. رجوع به هوذة شود.
-
حوض
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] (اِ.) آبگیر، تالاب . ج . حیاض .
-
حوذ
لغتنامه دهخدا
حوذ. [ ح َ ] (ع مص ) گردآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). احاطه کردن . (اقرب الموارد). || سخت راندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || نگاه داشتن و پاس داشتن بر چیزی . (منتهی الارب )(آنندراج ). محافظت کردن بر چیزی . ...
-
حوز
لغتنامه دهخدا
حوز. (ع اِ) نام درختی است . رجوع به حور شود.