کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوذة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هوذة
لغتنامه دهخدا
هوذة. [ هََ ذَ ] (اِخ ) ابن علی حنفی ، ملقب به ذوالتاج . والی ثمامة ابی اثال رئیس همامه بود به زمان رسول (ص ) و رسول علیه السلام بدو نامه کرد و وی را دعوت به اسلام کرد و او گفت اگر محمد خلیفتی خویش پس از وفات خود بدو دهد او ایمان آرد و پیامبر او را ن...
-
هوذة
لغتنامه دهخدا
هوذة. [ هََ ذَ ] (ع اِ) سنگخواره . اسفهرود. قطا. سنگخوار. (منتهی الارب ). کبوتر. (مهذب الاسماء). || معرفةً جانوری است . ج ، هوذ. (منتهی الارب ).
-
هوذة
لغتنامه دهخدا
هوذة.[ هََ ذَ ] (اِخ ) ابن خلیفه ابوالاشهب . تابعی است .
-
واژههای همآوا
-
حوزة
لغتنامه دهخدا
حوزة. [ ح َ زَ ] (ع اِ) ناحیه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ناحیت . (مهذب الاسماء). || مرکز. مجتمع.- حوزةالملک ؛ دارالملک . پای تخت . بیضه ٔ ملک . دارالسلطنه . عاصمه . کرسی . قصبة. (یادداشت مرحوم دهخدا).- حوزه ٔ انتخابات .- حوزه ٔ درس .- حوزه ٔ ...
-
جستوجو در متن
-
هوذ
لغتنامه دهخدا
هوذ. [ هَُ وَ ] (ع اِ) ج ِ هوذة. رجوع به هوذة شود.
-
اسفهرود
لغتنامه دهخدا
اسفهرود. [ اِ ف َ ] (اِ) سنگخواره . قطا. اسفرود. هوذه : مَفْحَص ؛ آشیان اسفهرود. (السامی فی الاسامی ).
-
وج
لغتنامه دهخدا
وج . [ وَج ج ] (اِخ ) (یوم ...) روزی است تاریخی و در طایف بین ثقیف و خالدبن هوذه اتفاق افتاد. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) بنداربن زیدبن بوالخطاب . از راویان بود وی از سلیمان بن ابی هوذة روایت کرد و احمدبن حفص سعد جرجانی از او روایت دارد. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 129).
-
ذوشوعر
لغتنامه دهخدا
ذوشوعر. [ ش َ ع َ ] (اِخ )نام وادیی است ببلاد عرب . عباس بن مرداس سلمی گوید:یا لهف ام کلاب اذتبیتهاخیل ابن هوذة لاتنهی و انسان لاتلفظوها وشدوا عقد ذمتکم ان ابن عمَّکم سعدود همان لن ترجعوها و ان کانت مجلَّلةمادام فی النعم المأخوذ البان شنعاء جلل من س...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) عبدالکریم بن محمد مکنی به ابوسهل . قاضی جرجان بود. و از قضاوت فراری شد و بمکه رفت و همان جا درگذشت . وی از زهیربن معاویه و سلیمان بن هوذه و ابراهیم بن یزید و سالم خیاط و صلت بن دینار و ابوحنیفه وقیس روایت کند و ابوعبداﷲمحمدبن ...
-
اسجاد
لغتنامه دهخدا
اسجاد. [ اَ / اِ ] (ع اِ) جهود و ترسا. || جزیه . || دراهم الاسجاد؛ نوعی از درم که بر آن صورت صنم است که آنرا سجده میکردند. (منتهی الارب ). درمهای خسروانی . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). درمها که بر آن نقش چهره ٔ خسرو پرویز بود و ایرانیان هر گا...
-
عصابة
لغتنامه دهخدا
عصابة. [ ع ِ ب َ ] (ع اِ) آنچه بدان بسته شود، و سربندو دستار سر. (منتهی الارب ). آنچه بسته شود از مندیل و عمامه و غیره . (از اقرب الموارد). سربند و دستار. (دهار). پیچه بند. (صحاح الفرس ). نوعی از جامه که بدان سر بندند. (غیاث اللغات ). سربند. (مهذب ال...