کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هموزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هموزن
مترادف و متضاد
مساوی، همترازو، همسنگ، هممیزان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هموزن
واژگان مترادف و متضاد
مساوی، همترازو، همسنگ، هممیزان
-
واژههای همآوا
-
هم وزن
لغتنامه دهخدا
هم وزن . [ هََ وَ] (ص مرکب ) هم سنگ . دو چیز که دارای سنگینی برابر باشند. (یادداشت مؤلف ). || دو شعر که در یک بحر عروضی تام یا با زحاف همانند ساخته شده باشد.
-
هم وزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] hamvazn دو تن یا دو چیز که به یک وزن باشند؛ همسنگ.
-
جستوجو در متن
-
متوازن
واژگان مترادف و متضاد
هموزن، همسنگ، معادل، برابر
-
برابری کردن
واژگان مترادف و متضاد
مساوی بودن، معادل بودن، همسنگ بودن، هموزن بودن
-
بِراوَر
لهجه و گویش بختیاری
berâvar 1. برابر، هموزن؛ 2. روبرو، مقابل.
-
مساوی
واژگان مترادف و متضاد
بهاندازه، برابر، متساوی، معادل، همتراز و همسان، همسر، هممیزان، هموزن، یکسان ≠ نامساوی
-
متعادل
واژگان مترادف و متضاد
۱. همسنگ، هموزن، برابر ۲. ترازمند، تعادلدار ۳. دارای تعادل، دارای اعتدال، میانهرو
-
مثنوی
واژگان مترادف و متضاد
۱. دو دو ۲. مربوطبه مثنی ۳. شعر و منظومهای هموزن که هر بیت ومصراع آن بهیک قافیه باشد
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. [ م َ / م ِ ] (از اتباع و مهمل خیر) از اتباع است برای خیر (خیر میر) مانند بسیاری از واژه ها که اتباع هموزن خود با تبدیل حرف نخست به میم دارند چون : کتاب متاب . غلط ملط، باج ماج : فرمود که معامله ٔ معاملان با خزانه ، بهر آن است تا خیر و میری یابن...
-
توازن
لغتنامه دهخدا
توازن . [ ت َ زُ ] (ع مص ) به همسنگ آمدن . (زوزنی ). هم سنگ شدن . (دهار). برابر و هم سنگ شدن دو چیز. (آنندراج ). هموزن شدن و همدیگر سنجیده گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هم سنگی . معادله . سنجیدن . سنجش . بهم سنجیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا...
-
رجازة
لغتنامه دهخدا
رجازة. [ رِ زَ ] (ع اِ)مرکبی مر زنان را کوچکتر از هودج . (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گلیمی که در آن سنگ کرده بر آن طرف بار آویزند که سبک باشد تا با طرف برابر هموزن شود. (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ) (از معجم البل...
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان . تابعی بود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). درباره ٔ نام زبیربن عبدالرحمان اختلاف است ، برخی آن را با فتح «ز». و هموزن نام جدش زبیربن باطی و دیگران با ضم «ز» ضبط کرده اند. بخاری بی تردید ضبط دوم را برگزیده و م...