کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همایون کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بیداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bidād ۱. ستم؛ ظلم؛ تعدی.۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه همایون.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] = بیدادگر: ◻︎ رها کن ظلم و عدلوداد بگزین / که باشد بیگمان بیداد، بیدین (ناصرخسرو: لغتنامه: بیداد).〈 بیداد کردن: (مصدر لازم) ظلم کردن؛ ستم کردن.
-
تاجگاه
لغتنامه دهخدا
تاجگاه . (اِ مرکب ) آن موضع که در آن تاجها را نگاه دارند. (آنندراج ). نظیر؛ تخت گاه . تخت . سریر. جای جلوس پادشاه : بسر خیلی فتنه بر بست موی سوی تاجگاه تو آورد روی . نظامی .همایون کن تاج و گاه و سریرفرود آمد از تاجگاه و سریر. نظامی .بتربت سپردند از ت...
-
هم آواز
لغتنامه دهخدا
هم آواز. [ هََ ] (ص مرکب ) هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف ). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (برهان ) : با هرکه در این رهی هم آوازدر پرده ٔ او نوا همی ساز. نظامی .خبر ما برسانید به مرغان چمن که هم آواز ...
-
صابر
لغتنامه دهخدا
صابر. [ ب ِ ] (اِخ ) (ادیب ...) قطعه ٔ ذیل از اوست در وصف شراب :ساقی بده آن شراب گلگون راگز گونه خجل کند طبرخون راخواهی که رخ تو رنگ گل گیرداز کف مده آن شراب گلگون راناخوش نتوان گذاشت بی باده وقت خوش و ساعت همایون راآن باده عقیق ناب را ماندچونانکه پی...
-
شوم
لغتنامه دهخدا
شوم . (از ع ، ص ) ناخجسته . نامبارک . نحس . بفال بد. بداغور. بدبخت . نامیمون . میشوم . مشئوم . بدیمن . ناهمایون . نافرخنده . (یادداشت مؤلف ) : آه از این جور بد زمانه ٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ. رودکی .چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خادشوم چون بوم...
-
برون
لغتنامه دهخدا
برون . [ ب ِ / ب ُ ] (ص ، ق ، اِ) مخفف بیرون . (برهان ). ضددرون . (شرفنامه ٔ منیری ). خارج و ظاهر. (ناظم الاطباء). ظاهر، مقابل باطن . منظر، مقابل مخبر : سر و بن چون سر و بن پنگان اندرون چون برون باتنگان . بوشکور.فرستاد باید فرستاده ای درون پر ز مکر و...
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هَُ ] (ع ص ،اِ) پیه که از کوهان گداخته شود. || آب برف روان شده . || مرد و پادشاه بزرگ همت . || مهتر دلیر جوانمرد، خاص است به مردان . ج ، هِمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مهتر. سر. سرور. سید. رئیس . بزرگ . (یادداشتهای مؤلف ) : هم موفق ...
-
ره انجام
لغتنامه دهخدا
ره انجام . [ رَه ْ اَ ] (اِ مرکب ) زاد و راحله و اسباب سفر از مرکب و مال سواری و جز آن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) : به منزل رسانده ره انجام راگرو برده هم صبح و هم شام را. نظامی . || مرکب و مال سواری . (ناظم الاطباء). مرکب . (غیاث اللغات ). بعضی گوی...
-
فری
لغتنامه دهخدا
فری .[ ف َ ] (ص ) از اوستایی فری به معنی دوست و محبوب ، در هندی باستان پریا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || خجسته . مبارک . با فر و شکوه : همان گاودوشان به فرمانبری همان تازی اسب رمیده فری . فردوسی .خرج ترا وفا نکند دخل تو که توافزون دهی ز دخل زهی خ...
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (ع ص ) برکت کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ) (ترجمان القرآن ). با برکت . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 چ 2 ص 231). برکت داده شده . و قوله تعالی : و جعلنی مبارکاً أین ما کنت (قرآن ، 32/19)؛ ای نفاعاً. (ناظم الاطباء): گفت [ مأمون ] ای اما...
-
کیخسرو
لغتنامه دهخدا
کیخسرو. [ ک َ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام پادشاهی است مشهور. (برهان ). نام پادشاه سوم از سلسله ٔ کیان . (ناظم الاطباء). نام شاهنشاه عادل پسر سیاوش که مادرش دختر افراسیاب و فرنگیس نام داشته و افراسیاب آخر به مکر و غدر اقارب و برادر خود، اورا کشته و پس از چند ...
-
آوازه
لغتنامه دهخدا
آوازه . [ زَ / زِ ] (اِ) آوا. آواز. صوت : دل چو خم چند برآوازه نهی ناید آواز جز از خم ّ تهی . جامی .مشو غافل ز گردیدن که روزی در قدم باشدهمین آوازه می آید ز سنگ آسیا بیرون . صائب . || خبر. آگاهی . اطلاع : بدین آوازه هرجائی که شاهیست بغایت ناشکیب و بی...
-
بداندیش
لغتنامه دهخدا
بداندیش . [ ب َ اَ ] (نف مرکب ) بدگمان . متظنن . (مهذب الاسماء). بدسگال . بدخواه . (از آنندراج ).آنکه در مورد دیگران اندیشه ٔ بد دارد. بدنیت . بدخواه . مقابل نیک اندیش . (فرهنگ فارسی معین ) : بداندیش دشمن بود ویل جوکه تا چون ستاند ازو چیز او. رودکی (...
-
راه یافتن
لغتنامه دهخدا
راه یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پیدا کردن راه . اهتداء. (تاج المصادر بیهقی ). تهدی . مشی . (منتهی الارب ) : اگر راه یابد کسی زین جهان بباشد ندارد خرد در نهان . فردوسی .تا راه توان یافتن به دریا ز ستاره تا دورتوان گفت به توشه ز فیافه . منوچهری .- راه ب...
-
صلاح
لغتنامه دهخدا
صلاح . [ ص َ ] (ع اِمص ) نیکی . ضد فساد که تباهی باشد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). ضد فساد. (مهذب الاسماء). عَبش . عَبَش . (منتهی الارب ). مصلحت . بسامانی : خداوند داند که مرا در چنین کارها غرضی نیست جز صلاح هر دو جانب نگاه داشتن . (تاریخ بیهقی چ ...