کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هذر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح ُ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد ناخوانده آینده بر سفره ٔ مردم . (آنندراج ).
-
حضر
لغتنامه دهخدا
حضر. [ ح ُض ْ ض َ ] (ع اِ) ج ِ حاضر.
-
حظر
لغتنامه دهخدا
حظر. [ ح َ ] (ع مص ) حجر. (تاج المصادر بیهقی ). منع. بازداشتن . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). تحریم .حرام کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). حظرة. حظارة. بازداشتن کسی را از چیزی . مقابل اباحة و آن عملی است که در ترک آن ثواب و در فعل آن عقاب است . (ت...
-
حظر
لغتنامه دهخدا
حظر. [ ح َ ظِ ] (ع اِ) شاخ درخت هر چوب که با آن حظیره سازند. (آنندراج ). || خار تر. || (مص ) وقوع در حظر رطب ؛ افتادن در آنچه فوق طاقت است . || ایقاد در حظر رطب ؛ سخن چینی کردن . || آوردن حظر رطب ؛ آوردن بسیاری از مال مردم یا آوردن دروغ و مکروه . (من...
-
حزر
لغتنامه دهخدا
حزر. [ ح َ ] (ع اِ) شیر ترش . (معجم البلدان ). ماست نیک ترش . حزراء. || قول حدس . (معجم البلدان ). || کوسه . کوسج . خرست . ماهی موذی معروف . بیرونی آرد: فراء گوید لخم همان ضفدع است . و ابوالعباس عمانی گوید: لخم بفارسی فیشواذ است که موذی نباشد وموذی آ...
-
حزر
لغتنامه دهخدا
حزر. [ ح َ ] (ع مص ) تقدیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تخمین نمودن . (منتهی الارب ). اندازه کردن غله را در مزرعة و میوه را بر درختان .(غیاث ) (منتهی الارب ). دید. دید زدن . تقدیر غلات در زرع . برآورد. برآورد کردن . اندازه کردن . (منتهی الارب ). دید ...
-
حزر
لغتنامه دهخدا
حزر. [ح َ ] (اِخ ) کوه یا وادیی به نجد. (معجم البلدان ).
-
حذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hazar ۱. پرهیز کردن.۲. [قدیمی] ترسیدن و دوری کردن از چیزی.۳. [قدیمی] بیم و پرهیز.
-
حذر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hazer ۱. ترسنده و باپرهیز.۲. زیرک و هوشیار.
-
حزر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hazr ۱. اندازه گرفتن به حدس و تخمین؛ دید زدن.۲. برآورد کردن حاصل مزرعه یا میوۀ درخت.
-
حضر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hazar ۱. شهر.۲. (اسم مصدر) [مقابلِ سفر] اقامت و حضور در شهر.
-
حظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hazr ۱. باز داشتن؛ منع کردن؛ بازداشتن و منع کردن کسی از چیزی.۲. حرام کردن.
-
حَذَر
فرهنگ واژگان قرآن
ترسيدن و دوري جستن
-
حَضَرَ
فرهنگ واژگان قرآن
حاضر شد - فرا رسيد (در جمله"حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ﭐلْمَوْتُ")
-
جستوجو در متن
-
هذرة
لغتنامه دهخدا
هذرة. [ هََ ذِ رَ ] (ع ص ) مؤنث هذر. (منتهی الارب ). هیذرة. مِهْذار. (از اقرب الموارد). رجوع به هذر شود.