حزر. [ ح َ ] (ع اِ) شیر ترش . (معجم البلدان ). ماست نیک ترش . حزراء. || قول حدس . (معجم البلدان ). || کوسه . کوسج . خرست . ماهی موذی معروف . بیرونی آرد: فراء گوید لخم همان ضفدع است . و ابوالعباس عمانی گوید: لخم بفارسی فیشواذ است که موذی نباشد وموذی آن را خرست نامند که کوسج باشد و کوسج را ضبعالماء خوانند سر آن چون سر شیر است و دوازده دندان دارد در یک صف و دندانهای تمساح در دو صف باشد و بحرینیان آن را حرز نامند. (الجماهر بیرونی صص 144-143).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.