کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هجیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هجیر
/hajir/
معنی
۱. نیمروز؛ هنگام ظهر در سختی گرما.
۲. گرمای نیمروز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هجیر
فرهنگ نامها
(تلفظ: hojir) (= هژیر) (در قدیم) خوب ، پسندیده .
-
هجیر
لغتنامه دهخدا
هجیر. [ ] (اِخ ) وزیر جغتای مغول پسر چنگیزخان . رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 227 شود.
-
هجیر
لغتنامه دهخدا
هجیر. [ هََ ] (اِخ ) آبکی است مر بنی عجل را میان کوفه و بصره . (منتهی الارب ). رجوع به هجرة شود.
-
هجیر
لغتنامه دهخدا
هجیر. [ هََ ] (اِخ ) نام پسر قارن بن کاوه است که او را سهراب وقتی که به ایران می آمد در پای قلعه ٔ سفید سبزوار در جنگ زنده بگرفت . (برهان ). هجیر یا هژیر پسر گودرز است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام پهلوان ایرانی پسر گودرز. (ولف ، لغات شاهنامه ).چ...
-
هجیر
لغتنامه دهخدا
هجیر. [ هََ ] (ع اِ) نیمروز. نزدیک زوال مع ظهر یا از وقت زوال آفتاب تا عصر. (منتهی الارب ). الهاجرة للوقت المذکور. (اقرب الموارد) : از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم . (گلستان یوسفی ص 141). || گرمای نیمروز. (منتهی الارب ). || سختی گرما. || حوض بزرگ...
-
هجیر
لغتنامه دهخدا
هجیر. [ هَِ ج ْ جی ] (ع اِ) خوی و عادت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حال . (منتهی الارب ).
-
هجیر
لغتنامه دهخدا
هجیر. [ هَُ ] (ص ) خوب و نیک و نیکو و زبده . (برهان ). هژیر. خجیر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : درخورد همت تو خداوند جاه دادجاه بزرگوار و گرانمایه و هجیر. منوچهری .یکی به کوه سخن ران که گرچه هست جمادز زشت زشت دهد پاسخ هجیر هجیر. قاآنی . || خوب چهر. زیبا...
-
هجیر
لغتنامه دهخدا
هجیر. [ هَُ ج َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). رجوع به هجیرة شود.
-
هجیر
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ ع . ] (اِ.) گرمای نیم روز، گرمای سخت .
-
هجیر
فرهنگ فارسی معین
(هُ جَ) (ص .) خوب ، نیکو.
-
هجیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hajir ۱. نیمروز؛ هنگام ظهر در سختی گرما.۲. گرمای نیمروز.
-
هجیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ha(o)jir = هژیر
-
واژههای همآوا
-
حجیر
لغتنامه دهخدا
حجیر. [ ح َ ] (اِخ ) از قرای غوطه به دمشق و قبرمدرک بن زیادة صحابی در آنجا است . (معجم البلدان ).
-
حجیر
لغتنامه دهخدا
حجیر. [ ح َ ] (ع ص ) بسیار سنگ ناک . حجیرة. (ناظم الاطباء).