کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هجان
لغتنامه دهخدا
هجان . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) برگزیده از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برگزیده و خالص و پاک از هرچیزی . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). گویند: «خیار کل شی ٔ هجانه ». و از گفتار علی است : هذا جنای و هجانه فیه ...
-
هجان
لغتنامه دهخدا
هجان . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هجینة. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به هجینة شود. (معجم متن اللغة).
-
هجان
لغتنامه دهخدا
هجان . [ هَِ ] (ع مص ) هجنة. قبل از بلوغ زناشویی کردن . || گشن گرفتن و زاییدن در دوسالگی . || هجنت زندته ؛ شعله ور نشد آتش زنه با یک زدن چخماق .لم تور بقدحة واحدة. هجانة. هجونة. || بارور شدن درخت خرما در کوچکی . (از معجم متن اللغة).
-
هجان
لغتنامه دهخدا
هجان . [ هَُ ج ْ جا ] (ع اِ) ج ِ هجیج . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). اصابنا مطر سالت منه الهجان . (از اقرب الموارد). رجوع به هجیج شود.
-
جستوجو در متن
-
هجینة
لغتنامه دهخدا
هجینة. [ هََ ن َ ] (ع ص ) مؤنث هجین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، هُجن ، هجائن ، هِجان . (اقرب الموارد). رجوع به هجین شود.
-
هجائن
لغتنامه دهخدا
هجائن . [ هََ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هجان : ابل هجائن ؛ شتران سپید گرامی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). شتران سپیدموی نجیب . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). هجان . ابن احمر گوید : کان علی الجمال أوان خفت هجائن من نعاج أوارعینا. (از تاج العروس...
-
داعریة
لغتنامه دهخدا
داعریة. [ ع ِ ری ی َ ](ع ص نسبی ) ابل داعریة؛ منسوب است به فحل داعر. (داعربن حماس ). (منتهی الارب ). || هجان ٌ داعرة؛ منسوبة الی داعر، فحل کریم . (صبح الاعشی ج 2 ص 35).
-
هجانة
لغتنامه دهخدا
هجانة. [ هََ ن َ ] (ع مص ) هجین گردیدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). هجین بودن . (از اقرب الموارد). || ناکس و فرومایه گشتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || معیوب شدن کلام . داخل شدن عیب در کلام . (از اق...
-
هجیج
لغتنامه دهخدا
هجیج . [ هََ ] (ع مص ) شکستن خانه را و ویران کردن . (منتهی الارب ). ویران کردن خانه . (اقرب الموارد). || به مغاک فروشدن چشم کسی . || برآمدن بانگ آتش . || (اِ) بانگ آتش . (اقرب الموارد). || وادی مغاک . (منتهی الارب ). وادی عمیق . (اقرب الموارد). || زم...
-
هبیر
لغتنامه دهخدا
هبیر. [ هََ ] (ع اِ) زمین پست هموار که اطراف وی بلند باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هبر. زمین هموار که اطراف آن برآمده باشد. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ). || زمین پست هموار. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). ج ، هُبر ، اَهبِرَة....
-
امامة
لغتنامه دهخدا
امامة. [ اُ م َ ] (اِخ ) دختر حمزةبن عبدالمطلب بود. صاحب الاصابة از کتاب المحبر ابوجعفربن حبیب نویسد: هنگامی که رسول اکرم از عمره ٔ قضا برمیگشت ، امامه پیش آمد و از گور پدرش پرسیدن گرفت . چون این خبر به حسان بن ثابت رسید ابیات زیر را سرود:تسائل عن قر...
-
طفیل
لغتنامه دهخدا
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن عوف غنوی ، ملقب به مجبر. از شعرای جاهلیت . اصمعی گوید: وی دروصف خیل قوی باشد. مرزبانی در الموشح گوید: خبر دادما را محمدبن الحسن بن درید و گفت آگاه ساخت ما را ابوحاتم و گفت حدیث کرد مرا اصمعی و گفت : طفیل الغنوی در برخی از...
-
برگزیده
لغتنامه دهخدا
برگزیده . [ ب َ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) انتخاب شده . منتخب . (فرهنگ فارسی معین ). چشم و چراغ . دست چین . سره . گزیده .گزین . گل سرسبد. مهین . یکه چین . اثرة. أثیر. اَطائب . أمثل . أوسط. (ترجمان القرآن جرجانی ). خَشیب . خیار. (منتهی الارب ). خیا...
-
حاکم
لغتنامه دهخدا
حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) امیرک زیادی ، علی بن ابراهیم زیادی ، مکنی به ابوالقاسم . مؤلف تاریخ بیهق گوید: او را حاکم امیرک زیادی گفته اند. و خواجه علی بن الحسن الباخرزی در کتاب دمیةالقصر، علی بن ابراهیم السبزواری آرد. و او از افاضل روزگار و بلغای خراسان ...