کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هجاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هجاء
معنی
(ه ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بدگویی کردن ، دشنام دادن . 2 - بد و عیب کسی را گفتن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هجاء
لغتنامه دهخدا
هجاء. [ هََ ج ْ جا ] (ع ص ) کثیرالهجاء. (معجم متن اللغة). هجاکننده . (مهذب الاسماء). بسیار هجوکننده .
-
هجاء
لغتنامه دهخدا
هجاء. [ هََ ج َءْ ] (ع اِ) هر چیزی که در نزد کسی سپری گردد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). هر چیز که فوت شود و سپری گردد از کسی . (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (تاج العروس ). هَجا . (از معجم متن اللغة). رجوع به هَجا شود. بشار گوید : و...
-
هجاء
لغتنامه دهخدا
هجاء. [ هََ ج َءْ ](ع مص ) تیز گردیدن گرسنگی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). التهاب جوع . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
-
هجاء
لغتنامه دهخدا
هجاء. [ هََ ج ْءْ ] (ع مص ) فرومردن گرسنگی کسی و آرمیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آرام گردیدن گرسنگی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوردن طعام . (تاج المصادر بیهقی ) (از ناظم الاطباء) ...
-
هجاء
لغتنامه دهخدا
هجاء. [ هَِ ] (ع اِ) شکل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). هذا علی هجاء ذاک ؛ این به شکل آن است . (از معجم متن اللغة). || دشنام . نکوهش . (ناظم الاطباء). || ضد مدح . (مهذب الاسماء). وصف بقبیح در شعر. هجو. هجا : مدیح او برساند سر یکی بسه...
-
هجاء
فرهنگ فارسی معین
(ه ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بدگویی کردن ، دشنام دادن . 2 - بد و عیب کسی را گفتن .
-
هجاء
دیکشنری عربی به فارسی
هجو , کنايه , هجو کردن
-
واژههای همآوا
-
هجاع
لغتنامه دهخدا
هجاع . [ هََ ع ِ ] (ع اِ)رکب هجاع ؛ بر سر خود رفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). این کلمه مصحف است و صحیح آن هجاج [ هََ ج َ / ج ِ ] میباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به هجاج شود.
-
حجاء
لغتنامه دهخدا
حجاء. [ ح َ ] (ع اِ) حباب . کوپله . قبه ٔ آب که از باران پدید آید.
-
حجاء
لغتنامه دهخدا
حجاء. [ ح َ ] (ع اِ) ناحیت . ج ، احجاء. (مهذب الاسماء).
-
حجاء
لغتنامه دهخدا
حجاء. [ ح َج ْءْ ] (ع مص ). بخیلی کردن به . || مولَع شدن به . || شاد گردیدن به . || چنگ در زدن به . || لازم گرفتن چیزی را. || بازداشتن از. (منتهی الارب ). || خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. زمزمه . (قطرالمحیط).
-
حجاء
لغتنامه دهخدا
حجاء. [ ح ِ ] (ع مص ) محاجاة. پرسیدن از یکدیگر برای در غلط افکندن . چیستان از هم پرسیدن . || با هم کارزار کردن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
هجو
دیکشنری فارسی به عربی
تشهير , هجاء