کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هامون کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هامون آباد مزیک
لغتنامه دهخدا
هامون آباد مزیک . [ م َ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
plains
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دشت ها، دشت، جلگه، هامون، قاع، میدان یا محوطه جنگ، شکوه کردن
-
سهل
دیکشنری عربی به فارسی
پهن , مسطح , هموار , صاف , برابر , واضح , اشکار , رک و ساده , ساده , جلگه , دشت , هامون , ميدان يا محوطه جنگ , بدقيافه , شکوه , شکوه کردن
-
plain
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جلگه، دشت، هامون، قاع، میدان یا محوطه جنگ، شکوه کردن، ساده، صاف، واضح، عادی، هموار، پهن، رک و ساده، برابر، اشکار، بد قیافه، سر راست
-
بر روی کشیدن
لغتنامه دهخدا
بر روی کشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حریف دروکش کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ) : نوبهار است و جنونم سوی هامون میکشدشور رسوایی مرا بر روی مجنون میکشد.سلیم (آنندراج ).
-
خف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xaf هرچیز خشک مانند گیاه خشک یا پنبه که زود آتش میگیرد و برای روشن کردن آتش به کار میبردند: ◻︎ کزاو بتکده گشت هامون چو کف / به آتش همه سوخته همچو خف (عنصری: ۳۵۷).
-
بیرون کشیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) برون کشیدن . بدر آوردن . کندن . جدا کردن : فرودآمد آن بیدرفش پلیدسلیحش همه پاک بیرون کشید. فردوسی . || خارج شدن . بیرون رفتن (با سپاهیان ) : ز میدان چو بهرام بیرون کشیدهمی دامن از خشم در خون کشید. فردوسی .ز پ...
-
برافراشتن
لغتنامه دهخدا
برافراشتن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) برافراختن . افراشتن . بالا بردن . بلند کردن . (ناظم الاطباء). ترفیع : بصدمردش از جای برداشتی ز هامون بگردون برافراشتی . فردوسی .|| تشیید. شید. برافراشتن بنا. (ترجمان القرآن ) : و پادشاهان محتشم را حث ّ باید کرد ب...
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...
-
برون آوریدن
لغتنامه دهخدا
برون آوریدن . [ ب ِ / ب ُ آ وَ دَ ] (مص مرکب )بیرون آوریدن . بیرون آوردن . خارج کردن : بزد کوس و لشکر برون آوریدز هامون به دریای خون آورید. فردوسی .دو پاکیزه از خانه ٔ جمّشیدبرون آوریدند لرزان چو بید. فردوسی .جدا کرد گاو و خر و گوسفندبرون آورید آنچه ...
-
روفتن
لغتنامه دهخدا
روفتن . [ ت َ ] (مص ) جاروب کردن و پاک کردن . (از ناظم الاطباء). رفتن . مصدر دیگر غیر مستعمل آن رویش یا روب است . روبیدن . پاک کردن . جاروب کردن . خاشاک جایی را بیرون کردن . با جاروب یا جامه ای همه را بردن . (یادداشت مؤلف ) : به نیم گرده بروبی به ری...
-
کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kašītan] ke(a)šidan ۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو...
-
صفصف
لغتنامه دهخدا
صفصف . [ ص َ ص َ ] (ع ص ، اِ) زمین هموار. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء).زمین هامون و نرم . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).- قاع صفصف ؛ زمین هموار بی گیاه .- قاع صفصف کردن جائی یا شهری ؛ جائی یا شهری را غارت کردن و با خاک یکسان نمودن...
-
اجداد
لغتنامه دهخدا
اجداد. [ اِ ] (ع مص ) نو کردن . (تاج المصادر). || رفتن بر زمین جَدَد. در زمین هموار رفتن . || براه راست رفتن . || اِجداد طریق ؛ جَدَد [ زمین هموار درشت ] گردیدن راه . (منتهی الارب ). هامون شدن زمین . (تاج المصادر). || درستی در کار. ضد هزل . || اجدادِ...
-
هاموار
لغتنامه دهخدا
هاموار. [ هام ْ ] (ص ) هموار. برابر. یکسان . مستوی که پستی و بلندی نداشته باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). مقابل ناهموار : هود گفت : ای مسکین (شداد) از عذاب دوزخ نمی ترسی و به بهشت امید نداری ، گفت : من این زمان خود بهشتی خواهم کردن و کس ها...