کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هالک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هالک
/hālek/
معنی
۱. هلاکشونده؛ نیستشونده.
۲. هلاککننده؛ نیستکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
فانی، قاتل، کشنده، مهلک، ≠ باقی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هالک
واژگان مترادف و متضاد
فانی، قاتل، کشنده، مهلک، ≠ باقی
-
هالک
لغتنامه دهخدا
هالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن اسدبن خزیمه . مردی بود آهنگر و گویند اول کسی که کار آهن کرد او بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
هالک
لغتنامه دهخدا
هالک . [ ل ِ ] (ع ص ) مرده و هلاک شده . (ناظم الاطباء). مرده و نیست شونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، هلاّ ک ، هُلَّک ، هَلکی ̍، هَوالِک که شاذ است .- امثال : فلان هالک فی الهوالک . (اقرب الموارد).|| مفازة هالک ، مهلکة؛ من تعرض لها هلک . |...
-
هالک
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (اِفا.) هلاک شونده ، نیست شونده .
-
هالک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hālek ۱. هلاکشونده؛ نیستشونده.۲. هلاککننده؛ نیستکننده.
-
واژههای مشابه
-
هَالِکٌ
فرهنگ واژگان قرآن
هلاک شونده - میرا
-
هالک شدن
لغتنامه دهخدا
هالک شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فوت شدن و مردن . (ناظم الاطباء).
-
تراب هالک
لغتنامه دهخدا
تراب هالک .[ ت ُ ب ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هالوک . رهج الفار. سم الفار. مرگ موش . شُک . رجوع به تراب الهالک شود.
-
دیوار هالک
لغتنامه دهخدا
دیوار هالک . [ دی ل َ ] (اِ مرکب ) دیوار مالک ؟ وصعة (مرغی است ). (زمخشری ). دال بزه . (یادداشت مؤلف ). مرغی شبیه گنجشک و خردتر از آن . (ناظم الاطباء). دال وژه . دال پژه . کاسکنه . (مقدمة الادب زمخشری ). رجوع به دال بزه شود.
-
قنات هالک
لغتنامه دهخدا
قنات هالک . [ ق َ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 44هزارگزی شمال کرمان و 5هزارگزی شمال راه شهداد به کرمان . سکنه ٔ آن 14 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای همآوا
-
حالک
واژگان مترادف و متضاد
۱. تیره، سیاه ۲. ترسناک، موحش، مهیب، وحشتناک، هولناک ۳. سخت
-
حالک
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (ص .) بسیار تیره .
-
حالک
لغتنامه دهخدا
حالک . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلک . سیاه . حانک : اسود حالک ؛ سیاهی سیاه . سخت سیاه . غراب حالک ؛ زاغ سیاه تیره . ج ، حوالک . (مهذب الاسماء).