کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هادم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هادم
/hādem/
معنی
ویرانکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هادم
لغتنامه دهخدا
هادم . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از هَدْم . (از اقرب الموارد). شکننده و ویران کننده ٔ بنا. (ناظم الاطباء). شکسته کننده و خراب و ویران کننده ٔ بنا. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خراب کننده . (دهار) : که هادم بنیان شرک و... بوده است . (سندبادنامه چ اسلامبول...
-
هادم
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) نابود کننده ، ویران کننده .
-
هادم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hādem ویرانکننده.
-
واژههای مشابه
-
هادم اللذات
لغتنامه دهخدا
هادم اللذات . [ دِ مُل ْ ل َذْ ذا ] (ع اِ مرکب ) کنایه از مرگ است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) لقب عزرائیل است . ملک الموت . بویحیی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 248). ویران کننده ٔ لذتها. و این لقب ملک الموت است ، یعنی فرشته ای که قابض ارو...
-
هادم اللذات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] hādemollazzāt ۱. ویرانکنندۀ لذتها.۲. [مجاز] مرگ.
-
جستوجو در متن
-
ویرانگر
واژگان مترادف و متضاد
۱. مخرب، ویرانساز، هادم ۲. مفسد ≠ آبادگر
-
قابض ارواح
لغتنامه دهخدا
قابض ارواح . [ ب ِ ض ِ اَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان گیر. (روضة العقول ). جان ستان . جان ستاننده . گیرنده ٔ جانها. || (اِخ ) ملک الموت . عزرائیل : محمد مصطفی که خواجه ٔ هر دو سرا بود قابض ارواح از عالم جلال به قضای جانش آمد. (قصص الانبیاء جویری...
-
مدهدم
لغتنامه دهخدا
مدهدم . [ م ُ دَ دِ ] (ع ص ) ویران سازنده و براندازنده . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). هادم . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از دهدمة. کسی که برگرداند بعض چیزی را بر بعض . (آنندراج ): دهدم الشی ٔ؛ قلب بعضه علی بعض . (متن اللغة). رجوع به دهدمة شود. || ...
-
مفحص
لغتنامه دهخدا
مفحص . [ م َ ح َ ] (ع اِ) آشیان کتو. ج ، مفاحص . (مهذب الاسماء).خانه ٔ مرغ سنگخوار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : پیش آسیب صواعق حادثات چه بنگه موری و چه تخت هواپیمای سلیمانی چه مفحص قطاتی ، چه قله ٔ قاف سیمرغی . (منشآت خاقانی ...
-
احباب
لغتنامه دهخدا
احباب . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حِب ّ. (زمخشری ). || ج ِ حُب ّ. || ج ِ حبیب : احباب ورا سعادت بی غم باد. منوچهری .این قابض ارواح ، این هادم لذات است . این مفرق احباب است . (قصص الأنبیاء).فروگذاری درگاه شهریار جهان فراق جوئی از اولیا و از احباب . مسعود...
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . [ ک َ ] (اِ) جمع کی [ ک َ / ک ِ ] باشد، یعنی پادشاهان جبار بزرگ . (برهان ) (آنندراج ). ج ِ کی . پادشاهان بزرگ . (ناظم الاطباء). ج ِ کی ، پادشاه (مطلقاً). (فرهنگ فارسی معین ). ج ِ فارسی کی [ ک َ / ک ِ ]. جبابره . (مفاتیح ، از یادداشت به خط مرحو...
-
مفرق
لغتنامه دهخدا
مفرق . [ م ُ ف َرْ رِ] (ع ص ) پراکنده کننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه جدا می کند و پراکنده می نماید. (ناظم الاطباء). جدایی افکن .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روزگار که مفرق احباب و ممزّق اصحاب است میان ایشان تشتیت و تفریق رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمی...
-
عزرائیل
لغتنامه دهخدا
عزرائیل . [ ع ِ ] (اِخ ) نام ملک الموت ، و آن لغتی است عبرانی . (از اقرب الموارد). ملک مقرب است و او بنده ٔ خداست ، و عزرا در زبان سریانی بنده است و ئیل نام خدای تعالی ، و او قابض ارواح است . (غیاث اللغات ). فرشته ٔ مرگ . (دهار). ملک الموت و قابض ارو...