کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نَرَه کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خُسیرَه نَرَه
لهجه و گویش بختیاری
xosira-nara پدرشوهر یا پدرزن.
-
گربه نره
لهجه و گویش تهرانی
گربه قوی
-
جستوجو در متن
-
نتک
لغتنامه دهخدا
نتک . [ ن َ ] (ع مص ) کشیدن چیزی را که به پنجه گرفته باشی سپس به زور برشکستن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گرفتن و کشیدن چیزی سپس به سختی شکستن آن را.(از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || نتر. به سختی کشیدن چیزی را. (از معجم م...
-
نتر
لغتنامه دهخدا
نتر. [ ن َ ] (ع مص ) سر نره مالیدن به وقت بول و کشیدن آن به درشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سر قضیب مالیدن به وقت شاش کردن و کشیدن آن به درشتی . (فرهنگ خطی ). سرِ اندام بمالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سرِ اندام بمالیدن به وقت بول کردن و به عنف کشی...
-
ادلاء
لغتنامه دهخدا
ادلاء. [ اِ ] (ع مص ) بچاه فرو رها کردن دلو. (منتهی الارب ). دلو فروگذاشتن یعنی آویختن . (زوزنی ). فروگذاشتن دلو. (تاج المصادر بیهقی ):ولیکن اَدْل ِ دلوَک فی الدلاء.|| رشوه دادن ، چنانکه به قاضی . || انداختن کار بکسی . || فروهشتن شرم مرد. || کشیدن . ...
-
عقیقة
لغتنامه دهخدا
عقیقة. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) یکی عقیق . واحد عقیق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیق شود. || موی شکمی بچه ٔ مردم و بهائم . (منتهی الارب ). موی نوزادمردم و بهائم که در هنگام تولد بر اوست . (از اقرب الموارد). موی سر کودک که بزاید. (دهار). || مو...
-
شرم
لغتنامه دهخدا
شرم . [ ش َ ] (اِ) خجالت و انفعال . (ناظم الاطباء). انفعال . حیا. خجلت . آزرم . عیب . عار. خجل . استحیا. و آن حیرت و وحشتی است که در آدمی پیدا شود از آگاه شدن دیگری بر عیب یا نقص او. (یادداشت مؤلف ). به معنی حیاست و نفی آن به لفظ بی ، و ستیزه خوی از...
-
میل
لغتنامه دهخدا
میل . (ع اِ) هر آلت فلزی باریک و بلند. میله .- میل انگشتر ؛ میلی است فلزی مخروطی شکل که به وسیله ٔ آن حلقه ٔ انگشتر را بزرگ و یا صاف می کنند. (یادداشت لغت نامه ).- میل سوپاپ ؛ در اصطلاح مکانیکی محوری است که دارای برآمدگی های مخصوصی به نام «بادامک » ...
-
ترس
لغتنامه دهخدا
ترس . [ ت َ ] (اِ) پارسی باستان و اوستایی ترس ، اشکاشمی تراس ، گورانی ترس ، گلیکی ترس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خوف و بیم . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بیم و هراس . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). مصدر آن ترسیدن است و اسم آن ترسا و ترسان . (انجم...
-
یازیدن
لغتنامه دهخدا
یازیدن . [ دَ ] (مص ) اراده کردن و قصد نمودن . (از برهان قاطع). آهنگ کردن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گراییدن . متمایل شدن . مایل شدن . میل کردن . قصد چیزی کردن و روی آوردن یا نزدیک شدن یا کشیده شدن به سوی چیزی : بار ولایت بنه از دوش خوی...
-
درآوردن
لغتنامه دهخدا
درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . فروبردن . وارد کردن . بدرون بردن . سپوختن . غرقه کردن . ادخال . (دهار). ایراد. ایلاج . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). غَلغلة. (منتهی الارب ). مُدخَل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ): ادمان ، اسلاک ، سل...
-
آوریدن
لغتنامه دهخدا
آوریدن . [ وَ دَ ] (مص ) آوردن ، مقابل بردن : به پیش آوریدند آهنگران غل و بند و زنجیرهای گران . فردوسی .سپهبد هر آنجا که بد موبدی ...ز کشور به نزدیک خویش آوریدبگفت آن جگرخسته خوابی که دید. فردوسی .بشد تیز نعمان صد اسب آوریدز اسبان جنگ آوران برگزید. ف...
-
خدنگ
لغتنامه دهخدا
خدنگ . [ خ َ دَ ] (اِ) درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند و تیر خدنگ و زین خدنگ به این اعتبار گویند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). درختی است که چوب آن نهایت محکم و صاف و راست باشد چون اکثر از چوب آن تیر می سازند. لهذا مج...
-
انگشت
لغتنامه دهخدا
انگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤلف ). بنانة. اَنگُل : که کس در جهان مشت ایشان ندیدبرهنه یک انگشت ایشان ندید. فردوسی .بر هر ...
-
موج
لغتنامه دهخدا
موج . [ م َ / م ُ ] (ع اِ) کوهه ٔ آب . ج ، امواج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روکه . مور. (منتهی الارب ). نورد آب . (مهذب الاسماء). آشوب دریا. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). نورد. کوهه . کوهه ٔ آب . خیزابه . خیزاب . آب خیز. آب خیزه . آب کوهه . نره ...