ادلاء. [ اِ ] (ع مص ) بچاه فرو رها کردن دلو. (منتهی الارب ). دلو فروگذاشتن یعنی آویختن . (زوزنی ). فروگذاشتن دلو. (تاج المصادر بیهقی ):
ولیکن اَدْل ِ دلوَک فی الدلاء.
|| رشوه دادن ، چنانکه به قاضی . || انداختن کار بکسی . || فروهشتن شرم مرد. || کشیدن . || ادلاءِ برحم ؛ وسیله و خویشی جستن بقرابت رحم . || ادلاء دابه ؛ برآوردن ستور نَره را برای کمیز انداختن و جز آن . || ادلاء در حق کسی ؛ زشت گفتن درباره ٔ او. || اِدلاء بحجت خود؛ دلیل آوردن . حجت آوردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || اِدلاء بمال ؛ دادن مال خود به ....
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.