کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوککند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کند
لغتنامه دهخدا
کند. [ ک َ ] (اِخ ) از نواحی خجند است و به «کند بادام » معروف است به سبب فراوانی بادام آن که پوسته ٔ نازک دارد و با مالیدن دست مقشرشود. (از معجم البلدان ). نام دهی است در ماوراءالنهر بر طریق کاشغر که بادام خوب از آنجا آورند. (برهان ) (ناظم الاطباء). ...
-
کند
لغتنامه دهخدا
کند. [ ک َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
کند
لغتنامه دهخدا
کند. [ ک ُ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای سمرقند. عالم و فقیه ابوالمحامدبن عبدالخالق بن عبدالوهاب بن حمزةبن سلمة کندی متوفی به سال 551 هَ .ق . بدان منسوب است . (از معجم البلدان ).
-
کند
لغتنامه دهخدا
کند. [ ک ُ ] (ص ) دلیر و پهلوان و مردانه و شجاع . (برهان ) (ناظم الاطباء). پهلوان و دلاور که کندآور نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). پهلوان و دلیر و مردانه بود و آن را کندآور نیز خوانند. (جهانگیری ). پهلوان جنگی که حریف و دشمن جنگی خود را کند آورد و عاجز ک...
-
کند
لغتنامه دهخدا
کند. [ ک ُ ن ُ ] (ع ص ) ناسپاس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کافرنعمت . (از اقرب الموارد).
-
کند
واژگان مترادف و متضاد
آهسته، بطیء، تانی، سست، ملایم، یواش ≠ تند، تیز، شتابنده
-
cut 4, truncation
کَند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] خاکبرداری و کندوکاو پیشینیان در یک نهشتۀ قدیمیتر برای کندن پی یا هر فعالیت دیگر که به پدید آمدن یک بافت باستانشناختی منجر شده است
-
کند
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ کندن) kand ۱. = کندن۲. کندهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبکند.۳. (اسم) [قدیمی] جراحت.۴. (اسم) [قدیمی] گودال.〈 کندوکاو: (اسم مصدر) [مجاز]۱. کندن و کاویدن.۲. [عامیانه، مجاز] تفحص؛ تجسس.〈 کندوکوب: (اسم مصدر)۱. کندن و کوبیدن.۲. [قدیم...
-
کند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] kand = قند
-
کند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kond ۱. [مقابلِ تند] دارای حرکت آهسته و آرام.۲. [مقابلِ تیز] فاقد بُرندگی.
-
کند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [منسوخ] kond = کُنده
-
کند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kond ۱. شجاع؛ دلیر.۲. پهلوان.
-
کند
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (ص .) 1 - مقابلِ تیز و تند. 2 - کودن و نادان . 3 - دلیر و پهلوان .
-
کند
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) کنده و چوب ستبری که بر پای اسیران و مجرمان می بستند.
-
کند
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) جراحت ، ریش .