کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوشین بار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نوشین باده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] nušinbāde از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو نوشینباده را در پرده بستی / خمار بادۀ نوشین شکستی (نظامی۱۴: ۱۸۰).
-
جستوجو در متن
-
زهرآلود
لغتنامه دهخدا
زهرآلود. [ زَ ] (ن مف مرکب ) زهردار و آلوده به زهر. (ناظم الاطباء). آلوده به زهر. زهرآگین . سمی . (از فرهنگ فارسی معین ) : شیرمردی ، خیز و خوی شیرخوردن کن رهاتا کی این پستان زهرآلود داری در دهان . خاقانی .راه برداشت می دوید چو دودسهم زد زان هوای زهرآ...
-
شیرین کار
لغتنامه دهخدا
شیرین کار. (ص مرکب ) مسخره و کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). || شعبده باز و حقه باز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || مردم خوش آمدگوی و چاپلوس . (از ناظم الاطباء). || کسی که کارهای خوب از ...
-
گویا
لغتنامه دهخدا
گویا. (نف ) مرکب از گوی (گفتن ) + الف پسوند فاعلی . گوینده . که سخن گفتن تواند. مقابل گنگ و اخرس که ناگویا است . سخن گوینده . ناطق . دارای قوه ٔ نطق . (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از بهار عجم ) (از ناظم الاطباء) : بر هرسخن باز گویا شودچن...
-
شوشه
لغتنامه دهخدا
شوشه . [ شو ش َ / ش ِ ] (اِ) شفشه و سبیکه ٔ طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه ٔ آهنین ریزند. (برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره . (غیاث اللغات ). شفشه ٔ طلا و نقره وامثال آن و آن را شمش و سباک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). سبی...
-
حاجی سلیمان
لغتنامه دهخدا
حاجی سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) کاشانی از شعرای مائه ٔ دوازدهم و اوائل مائه ٔ سیزدهم هجری است . تخلص او صباحی و از مردم بیدگل ، از توابع کاشان میباشد وی در عصر امراء زندیه بود و با آنان ارتباط داشته و آنها را مدح گفته است و چون علیمرادخان زند، در او...
-
گران
لغتنامه دهخدا
گران . [ گ ِ ] (ص ) پهلوی گران (سنگین و ثقیل ) از اوستا گئورو از گرو ، پارسی باستان گرانه (؟) ، کردی گران (ثقیل ، گران ، سخت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سخت . وزین . غالی . غالیه . ثقیل و سنگین که در مقابل خفیف و سبک است : عجب آید زتو مرا که ...
-
شیرین
لغتنامه دهخدا
شیرین . (ص نسبی ) هر چیزکه نسبت به شیر داشته باشد، خصوصاً در حلاوت . (آنندراج ) (بهار عجم ). || طفل شیرخواره . (ناظم الاطباء). شیری . || هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. غذا و خوراک باحلاوت . (ناظم الاطباء). حالی . حلو. صاحب طعمی چو...
-
دانش
لغتنامه دهخدا
دانش . [ ن ِ ] (اِخ ) میرزا تقی خان مستشار اعظم ملقب به ضیاءلشکر فرزند مرحوم میرزا حسین وزیر تفرشی است و در حدود سال 1288 هَ . ق . (1240 هَ . ش .) در تفرش تولد یافته است . سالها در خدمت میرزا یوسف مستوفی الممالک صدر اعظم و ظل السلطان و ناصرالملک و می...
-
پروردن
لغتنامه دهخدا
پروردن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پروراندن . پروریدن . پرورانیدن . پرورش کردن . پرورش دادن .تنبیت . تربیت کردن . رب ّ. تربیت . (تاج المصادر بیهقی ). ترشیح . (تاج المصادر). تأدیب . تعلیم کردن . آموختن . فرهنجیدن . بزرگ کردن . بار آوردن (چنانکه طفلی را) ...
-
منزل
لغتنامه دهخدا
منزل . [ م َ زِ ] (ع اِ) جای فرودآمدن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای فرودآمدن لیکن اکثر به معنی جایی مستعمل است که مسافران بجهت خواب و آرام در آن فرودآیند. (غیاث ) (آنندراج ). ارجمند از صفات اوست و به الفاظ گرفتن و کردن و نهاد...
-
صحن
لغتنامه دهخدا
صحن . [ ص َ ] (ع اِ)میان سرای و ساحت آن . قَرعاء. (منتهی الارب ). میان سرای . (مهذب الاسماء). صحن خانه . صحن سرای . باعة الدّار. (منتهی الارب ). ساحت دار. ج ، صُحون : صفه سخت و بلند و پهناور خرد بالا مشرف بر باغ و در پیش حوض بزرگ و صحنی فراخ . (تاریخ...
-
یافته
لغتنامه دهخدا
یافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پیداشده . حاصل شده و میسرشده . (ناظم الاطباء). به دست آمده : فریفته تر از آن کس نبود که یافته به نایافته دهد. (قابوس نامه ).- رغبت یافته ٔ کبار ؛ کسی که مردمان بزرگ آن را عزیز دارند و معتبر شمرند. (ناظم الاطباء). || شناخ...
-
مشتری
لغتنامه دهخدا
مشتری . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) ستاره ای که سعد اکبر است . (منتهی الارب ). ستاره ای از سیارات فلک ششم که آن رابه فارسی برجیس نامند. (از اقرب الموارد). نام ستاره ای که بر فلک ششم است . اهل تنجیم آن را سعد اکبر دانند و آن را قاضی فلک نیز گویند، به فارسی برج...
-
برگرفتن
لغتنامه دهخدا
برگرفتن .[ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) برداشتن چیزی . (آنندراج )(ناظم الاطباء). برداشتن از جایی . (فرهنگ فارسی معین ). رفع : چون هامان خربزه به بازار آورد هرکس که می آمد یکی برمی گرفت . (قصص الانبیاء ص 57). پادشاه کتاب برگرفت و در وی نگریست . (سندباد...